معرفی کتاب تاثیر نگاه شهید کتاب تأثیر نگاه شهید، نوشتۀ مؤمن دانشگر و محسن حسنزاده، مجموعه روایتهایی از اثرگذاری ویژۀ شهید مدافع حرم، عباس دانشگر در رفتار و سبک زندگی جوانان است. شهدای مدافع حرم، موج جدیدی از اسلامخواهی را نهتنها در ایران، که در سراسر جهان اسلام ایجاد کردهاند. آنها داشتههای دفاعمقدس را غنی کردند و فصول دیگری بر کتاب قطورش افزودند. شهید عباس دانشگر یکی از شهدای مدافع حرم دهههفتادی است که روی نسل جوان امروزی تأثیرگذاری ویژهای داشته است. شهیدی که خود مصداق بارز تعبیر «جوان مؤمن انقلابی» در کلام مقام معظم رهبری شد. این کتاب شامل هفت بخش است و در هر بخش به خاطراتی که در رفتار و سبک زندگی اشخاص بالاخص جوانان تأثیرگذاری نموده است میپردازد و در پایان، متن وصیتنامه، دلنوشتهها، یادداشتها و نامههای این شهیدعزیز به نگارش در آمده است. گزیدۀ متن آخر من کجا و شهدا کجا! خجالت میکشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم. من ریزهخوار سفرۀ آنان هم نیستم. شهید شهادت را به چنگ میآورد، راه درازی را طی میکند تا به آن مقام میرسد؛ اما من چه؟! سیاهی گناه چهرهام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده. حرکت جوهرۀ اصلی انسان است و گناه زنجیر. من سکون را دوست ندارم. عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است. سکونم مرا بیچاره کرده. در این حرکت عالم بهسمت معبود حقیقی، دستوپایم را اسیر خود کرده. انسان کر میشود، کور میشود، نفهم میشود، گنگ میشود و بازهم زندگی میکند. بعد از مدتی مست میشود و عادت میکند به مستی و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم. درد را انسان بیهوش نمیکِشد، انسانِ خواب نمیفهمد. درد را انسان باهوش و بیدار میفهمد. راستی! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شدهام؟ نکند بیهوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟ جهت تهیه کتاب تاثیر نگاه شهید و دیگر آثار نویسنده کلیک کنید.
خاطرات شهید مدافع حرم؛ عباس دانشگر برای تهیه کتاب آخرین نماز در حلب و سایر آثار نویسنده کلیک کنید.
کتاب آخرین نماز در حلب، نوشتۀ مؤمن دانشگر، دربارۀ خاطرات شهید عباس دانشگر است. عباس متولد اردیبهشتماه1372 از شهرستان سمنان است. 5مهرماه1390 وارد دانشگاه امامحسین(ع) شد و پس از گذشت یک سال دورۀ آموزش عمومی افسری را پشتسر گذاشت. 2اردیبهشت1395 به جبهۀ مقاومت در سوریه پیوست و سرانجام در 20خرداد در روستای هویز حومۀ جنوبی شهر حلب سوریه با موشک تاو آمریکایی به شهادت رسید.
گزیدۀ متن کتاب آخرین نماز در حلب
بعد از دو هفته از شهادتش، ساکش به دستمان رسید. وسایل داخل ساک را یکبهیک دیدم و ساک را کنار اتاق گذاشتم. در نیمههای شب ناگاه صدای اذان را شنیدم و از خواب پریدم. ساعت را نگاه کردم، دیدم نیم ساعت به اذان شرعی مانده. هیجان تمام وجودم را گرفته بود. دویدم در حیاط خانه که ببینم صدای اذان از منارۀ مسجد است یا نه. متوجه شدم صدای اذان از داخل خانه است. وقتی خوب دقیق شدم، دیدم اذان از ساک کنار اتاق است. سراسیمه بهسمتش رفتم و گوشی تلفن عباس را، از داخل ساک برداشتم و نگاهم به آن خیره شد... روی صفحه نوشته بود: «اذان بهوقت حلب.» یک سالی از شهادت عباس میگذرد. هنوز در خانۀ ما صدای اذان در سه نوبت به افق حلب پخش میشود. یک بار دست بردم که حذفش کنم، دلم نیامد. با خود گفتم بگذار هر روز ندای اللهاکبر در خانه طنینانداز شود تا مرهمی بر دل باشد.
روایت زندگی جوان مومن انقلابی، شهید مدافع حرم؛ عباس دانشگر
شاید روایت از شهدای دهه هفتادی که حتی جنگ تحمیلی را به چشم ندیده اند بسیار دشوار و غیرقابل باور باشد. اما همین جوانان بودند که با الگو گیری از شهدای دفاع مقدس برای حفاظت ار حریم حرم به پا خواستند و جان خود را در راه اهل بیت فدا کردند. کتاب " رفیق شهیدم مرا متحول کرد" روایتی زندگی یکی از همین جوانان به نام عباس دانشگر است.
برای تهیه کتاب «رفیق شهیدم مرا متحول کرد» و کتابهای دیگر نویسنده، کلیک کنید.
زندگی داستانی شهید مدافع حرم دهههفتادی؛ عباس دانشگر برای تهیه کتاب راستی دردهایم کو؟! و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
کتاب راستی دردهایم کو، نوشتۀ محسن حسنزاده، روایت داستانی زندگی شهید مدافع حرم دهه هفتادی، عباس دانشگر است. عباس دانشگر، یک جوانِ دهههفتادیِ پرشورِ اهل فکرِ عاشقپیشه بود که بهرغم سنوسالِ کمش، دوراهیهای زندگی را خوب میشناخت؛ مثل یک نقشهخوان حرفهای که پشت فرمان ماشینِ مسابقۀ سرعت زندگی نشسته، بیآنکه در دام کورهراهها بیفتد و سرگرم مناظر و بازیچهها شود، از کنار ما گذشت و سبقت گرفت. او در گرماگرم نبردهای سوریه، راهی شام میشود و پلهپله اوج میگیرد تا سرانجام پیشوند شهید را در کنار نامش بگذارند. این کتاب روایتی است از حیات عباس که از زبان خود او بیان میشود. نویسندۀ کتاب کوشیده است که از زبان دستنوشتهها و گفتار عباس بهره بگیرد، به مقصود و احوالات او نزدیک شود و پارههای بههمپیوستۀ خردهروایتهای مربوط به او را به هم قفل و زنجیر کند و برشی از حیات او را از دوران نامزدی تا شهادت به تصویر بکشد.
گزیدۀ متن کتاب راستی دردهایم کو؟!
کسی انگار شنهای ساعت شنی را به آسمان پاشیده است. زمان را گم کردهام. میروم توی حیاط خانه. بابا و مامان نشستهاند روی تخت گوشۀ حیاط و چای مینوشند. آفتاب از لابهلای درختان خانه میتابد و رگههای نور، خود را به گلهای باغچه میرسانند. گنجشکها راه خانه را یاد گرفتهاند. مینشینند روی درخت انار و سروصدایشان حیاط را پر میکند. بابا خیره به گنجشکها و غرق تماشای آنهاست. صدایم میکند و دستم را میگیرد. دستهای بابا گرماند. گنجشکها را نشانم میدهد. طنین صدایش توی گوشهایم میپیچد و تکرار میشود: «عباس، مثل این گنجشکها پرواز کن...» به حرف بابا گوش میدهم...