برشهایی کوتاه از زندگی و زمانۀ حضرت محمد(ص) برای تهیه کتاب آفتاب آخرین و سایر آثار نویسنده کلیک کنید.
اولین کتاب از مجموعۀ ۱۴جلدی «چهارده خورشید، یک آفتاب» که به زندگی و زمانۀ آخرین پیامبر خدا؛ حضرت محمد مصطفی(ص) اختصاص دارد. ایشان زندگی پرفزارونشیبی داشتهاند؛ اما کمتر کسی از جزئیات زندگی ایشان و فضائل معرفتی و اخلاقیشان در قالب داستان قلم زده است. در این کتاب سعی شده با زبانی مناسب و روان در قالب صد برش کوتاه، زندگی پر از خیر و برکت پیامبر عظیمالشان اسلام روایت شود.
برشی از کتاب آفتاب آخرین
گفته بود: " همه پیامبران, قبل از نبوت چوپانی کرده اند." گفته بودند: " خودتان چه طور؟ " گفته بود: " من هم گوسفندان مردم مکه را توی سرزمین قراریط چوپانی کردم. " حق هم داشت, برای سروکله زدن با آدم هایی مثل ابوجهل و ابولهب, آدم باید هم قبلش با بز و گوسفند سروکله زده باشد.
برشهایی کوتاه از زندگی و زمانه امام حسن عسکری(ع) برای تهیه کتاب آفتاب نیمه شب و سایر آثار نویسنده کلیک کنید.
سیزدهمین کتاب از مجموعۀ 14جلدی «چهارده خورشید، یک آفتاب» که به زندگی پرفزارونشیب یازدهمین امام شیعیان حضرت امام حسن عسکری(ع) اختصاص دارد. در این کتاب سعی شده با زبانی مناسب و روان در قالب صد برش کوتاه، زندگی پر از خیر و برکت این امام عظیمالشأن روایت شود.
برشی از کتاب آفتاب نیمه شب
از بستگان امام بود ولی شراب می خورد. رفت قم خانه وکیل امام, راهش نداد. وکیل که رفت سامراء, امام راهش نداد. گریه کرد و دلیلش را خواست. فرمود: " از سادات بود. باید احترام می گذاشتی." برگشت قم, رفتار امام را که برایش تعریف کرد گریه کرد. دلش که شکست, شیشه های شراب را شکاند, توبه کرد.
برشهایی کوتاه از زندگی و زمانه امام محمد تقی(ع) برای تهیه کتاب «وسعت آفتاب» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
یازدهمین کتاب از مجموعۀ 14جلدی «چهارده خورشید، یک آفتاب» است که به زندگی نهمین امام شیعیان حضرت امام محمدتقی(ع) اختصاص دارد. این امام بزرگوار زندگی پرفزارونشیبی داشتهاند؛ اما کمتر کسی از جزئیات زندگی ایشان و فضائل معرفتی و اخلاقیشان خبر دارد. در کتاب وسعت آفتاب سعی شده با زبانی مناسب و روان در قالب صد برش کوتاه، زندگی پر از خیر و برکت این امام عظیمالشأن روایت شود.
برشی از کتاب وسعت آفتاب
مامون مرد خواننده ای را آورده بود تا امام را مسخره کند. امام نگاهی به ریش بلندش کرد و گفت: " از خدا بترس ریش دراز" دیگر تارهای عود نمی لرزید. نهیب امام بود که تار و پودش را می لرزاند. - از خدا بترس. - هم مضراب از دستش افتاد, هم عود, تا زنده بود آن دست برایش زنده نشد.
برشهایی کوتاه از زندگی و زمانۀ امام رضا(ع) دهمین کتاب از مجموعۀ 14جلدی «چهارده خورشید، یک آفتاب» که به زندگی امام رضا(ع) میپردازد. کمتر کسی از جزییات زندگی پرفرازونشیب ایشان و فضائل معرفتی و اخلاقیشان خبر دارد. در این کتاب سعی شده است با زبانی مناسب و روان و در قالب داستانی، بخشی از زندگی پر از خیر و برکت امام هشتم روایت شود.
برشی از کتاب:
پیرمرد سرش را انداخته بود پایین. خجالت می کشید و معذرت خواهی می کرد. امام با لبخند دلداریش می دادند. رفته بود حمام, امام را نشناخته بود. کمک خواسته بود, امام هم پشتش را حسابی لیف کشیده بودند.
برای تهیه کتاب به شرط آفتاب و سایر آثار نویسنده کلیک کنید.
برشهایی کوتاه از زندگی و زمانۀ امام کاظم(ع) در بخشی از کتاب آفتاب در محاق آمده است: برای تهیه کتاب «آفتاب در محاق» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
کتابی که مخاطب بدون هیچگونه عنصر تخیل؛ اما در قالب داستان کوتاه، یکصد برش از برهههای مختلف زندگی امام کاظم(ع) را در کمترین زمان مرور میکند و با سیرۀ آن بزرگوار آشنا میشود. نویسنده کوشیده است با تکیه بر احادیث و روایات و زبانی ساده، زندگی آن امام همام را به رشتۀ تحریر درآورد.
به امام گفتند: «نامهای بنویسید و از هارون بخواهید آزادتان کند، خسته نشدید از این زندان به آن زندان؟» گفت: «خدا به داوود وحی کرد: هر وقت بندهای به جای من به کس دیگری امید بست درهای آسمان به رویش بسته میشود، زمین زیر پایش خالی. به غیرِ خدا دل ببندم؟ به هارون؟!»
برش هایی کوتاه از زندگی و زمانه امام صادق ابوعبدالله جعفر بن محمد» (۸۳-۱۴۸ق) معروف به امام جعفر صادق، فرزند امام باقر علیه السلام و امام ششم شیعیان است. امام صادق علیه السلام در سن ۳۱ سالگی به اامامت رسید و مدت امامت آن حضرت ۳۴ سال و طول عمر ایشان ۶۵ سال بوده است. امامت امام صادق همزمان با سالهای پایانی حکومت بنی امیه و سالهای آغازین حکومت بنی عباس بود. از آنجا که حکومت بنی امیه در این سالها رو به ضعف و سقوط میرفت و بنی عباس نیز استقرار پیدا ننموده بودند و علاوه بر آن در ابتدای حکومت خود برای جلب نظر بیشتر منش سرکوب را نداشتند، به امام صادق علیه السلام فرصتی دست داد که نهضت علمی و فرهنگی بزرگی را شروع نماید و پایه های علمی مکتب شیعه را محکم کند.امام صادق (علیه السلام) در سال ۱۴۸ هجرى به دستور منصور عباسی به وسیله انگور زهرآلود، مسموم و به شهادت رسید. مدفن مطهر آن حضرت در قبرستان بقیع و در جوار ائمه بقیع قرار دارد. برشی از کتاب: توی حج همسفر بودیم. کارش فقط دعا کردن بود. سجاده اش را پهن می کرد و نماز می خواند تمام کارهایش را هم ما انجام می دادیم. آدم مقدسی بود امام که این حرف ها را شنید, گفت: پس شما از او برتر و بالاتر بوده اید.
صد داستانکوتاه از زندگی امام باقر(ع) برای تهیه کتاب «آفتاب دانش» و سایر آثار نویسنده کلیک کنید.
کتاب آفتاب دانش، نوشتۀ بهزاد دانشگر، هفتمین کتاب از مجموعۀ 14جلدی «چهارده خورشید، یک آفتاب» است که اختصاص دارد به زندگی پنجمین امام شیعیان، حضرت محمدبنعلی(ع)، معروف به باقرالعلوم(ع). این امام بزرگوار زندگی پرفزارونشیبی داشتهاند، اما کمتر کسی از جزییات زندگی ایشان و فضائل علمی و اخلاقیشان خبر دارد. در این کتاب سعی شده با زبانی مناسب و روان در قالب صد برش کوتاه، زندگی پر از خیر و برکت این امام عظیمالشأن را روایت کند. این اثر در سومین دورۀ جایزۀ ادبی اصفهان و در بخش داستانهای دینی، برندۀ جایزۀ کتاب برگزیده شده است.
گزیدۀ متن آفتاب دانش
گفت: «أنت بقر؟» جواب داد: «أنا باقر.» گفت: «مادرت آشپز بود؟» پاسخ داد: «آشپزی شغل مادرم بود.» نصرانی گفت: «مادرت سیاهپوست بود و بدزبان.» امام فقط گفت: «اگر این چیزهایی که درمورد مادرم گفتی راست است، خدا بیامرزدش. اگر هم دروغ است، خدا تو را بیامرزد.»
صد داستانکوتاه از زندگی امام حسین(ع) برای تهیه کتاب «آفتاب بر نی» و سایر آثار نویسنده کلیک کنید.
کتاب آفتاب بر نی، نوشتۀ زینب عطائی، پنجمین کتاب از مجموعه ۱۴ جلدی «چهارده خورشید، یک آفتاب» است که اختصاص دارد به زندگی سومین امام شیعیان، حضرت اباعبدالله(ع). این کتاب از یکصد داستانک با زبانی ساده و روایتی اجمالی و جذاب تشکیل شده است. داستانهایی از زمان ولادت، امامت و شهادت و سیره و سبک زندگانی امام سوم شیعیان که در نوع خود کمنظیر است.
گزیدۀ متن کتاب آفتاب بر نی
حسین را فاطمه شیر نداد. نه فاطمه، نه هیچ زن دیگری. وقتی که به دنیا آمد، فاطمه شیر نداشت که به او بدهد. هیچ زنی هم پیدا نشد که دایهاش بشود. محمد انگشتش را در دهان حسین میگذاشت. او میمکید و این مکیدن برای دو-سه روزش کافی بود. گوش و خون حسین میرویید از گوشت و خون محمد.
روایتی داستانی از زندگی حضرت فاطمۀ زهرا(س) برای تهیه کتاب مادر آفتاب و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
کتاب مادر آفتاب، نوشتۀ مهرالسادات معرکنژاد، روایتی داستانی از زندگی حضرت زهرا(س) است. زندگی حضرت زهرا(س)، این بانوی باعظمت اسلام، که شهادت مظلومانۀ او سرآغاز دیگر مصائب تاریخ شیعه بوده و هست و تا همیشۀ تاریخ در خاطرۀ همگان باقی خواهد ماند، زوایای پیدا و پنهان دیگری دارد که پرداختن به آنها و به تصویر کشیدنشان در بیش از هزاران کتاب بگنجد، اما به آن کمتر پرداخته شده است. زندگی نورانی و پربرکتی که میتواند داستانها و رمانهای زیادی از آن الگو بگیرد و به رشتۀ تحریر درآید. این اثر جلد دوم از مجموعۀ 14جلدی «چهارده خورشید و یک آفتاب» است. روایتی مستند؛ که با قلمی نو و شیوا، اما داستانگونه که از یکصد داستانک تشکیل شده و از ولادت تا شهادت را به تصویر میکشد.
گزیدۀ متن کتاب مادر آفتاب
از اهالی مدینه بود. در زد، وارد شد. سلامش کرد. از دلیل آمدنش پرسید. گفت: «آمدهام از شما خیر و برکت بگیرم.» فاطمه(س) گفت: «هرکس سه روز بر پدرم یا بر من سلام کند، خدا بهشت را بر او واجب میکند.» پرسید: «تا وقتی زنده هستید؟» فاطمه(سلام الله علیها) جواب داد: «هم در حیات، هم در ممات.»
برشهایی کوتاه از زندگی و زمانه امام زمان "عج" برای تهیه کتاب تا همیشه آفتاب و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
این کتاب چهاردهمین جلد از مجموعه چهارده جلدی «چهارده خورشید و یک آفتاب» است که در ۹۵ صفحه منتشر شده است. آخرین امام شیعیان در پانزدهم ماه شعبان ۲۵۵ ق، علیرغم مراقبتهای ویژه مأموران حکومت عباسی، در خانه امام حسن عسکری علیهالسلام چشم به جهان گشودند. تولد مخفیانه آن حضرت بیشباهت به تولد حضرت موسی علیهالسلام و حضرت ابراهیم خلیل علیهالسلام نیست. همانگونه که این دو پیامبر بزرگ الهی تحت شدیدترین تدابیر امنیتی فرعونیان و نمرودیان به اراده خداوند و به سلامت در کنار کاخ فرعون و نمرود متولّد شدند، حضرت مهدی (عج) نیز در حالی که جاسوسان و مأموران خلیفه عباسی تمام وقایع خانه امام یازدهم علیهالسلام را زیرنظر داشتند، در کمال امنیت و بدون آن که دشمنان بویی ببرند، در سحرگاه روز جمعه نیمه شعبان قدم به جهان هستی گذاشتند.
برشی از کتاب تا همیشه آفتاب
جوانی به آن سن و سال، همه سؤالهای علامه را جواب داد. پرسیده و نپرسیده، همه مشکلاتش را حل کرد. دل علامه لرزید: "نکند... "تازیانه از دستش افتاد: "میشود امام زمان را دید؟ " جوان خم شد. تازیانه را برداشت و در دست علامه گذاشت. خندید: "چهطور نمیشود وقتی دست او توی دست توست؟ "