روایت پیشرفت

روایتی متفاوت از خودکفایی صنعت موشکی ایران 
کتابی چندرسانه‌ای از نحوۀ تشکیل یگان موشکی و آغاز خودکفایی ایران در  تأثیرگذارترین و بازدارنده‌ترین سلاح جنگی است. کتاب «هفدهمین روز»، دارای روایاتی کوتاه و پیوسته از روزهایی که امید و ناامیدی به هم گره خورده بودند تا مهم‌ترین تقدیر را در تاریخ دفاعی ایران به تصویر بکشند.


گزیده ای از کتاب هفدهمین روز
موشک باید تست می‌شد خودروهای تست افقی و ذاتی برای همین کار طراحی شده بودند متخصص این کار ناصر بافقی بود. قبل از این که وارد عمل بشود به اسناد و مدارک و جزواتی که یادگاری از سوریه بود نگاهی انداخت.با یک بسم‌الله وارد خودروی تست افقی شد و کارش را شروع کرد موشک با چند کابل به خودروی تست وصل بود تا اتصالات برقراری تمامی مدارات چک شود این کار زمان می‌برد مقدم دل تو دلش نبود با چند نفر از بچه‌ها بیرون قدم می‌زد نگران بود نکند ناصر موفق نشود! ناصر در آموزشی که در سوریه می‌دیدند به‌خاطر توانایی بالایش بیشترین تخصص‌ها را داشت ایران هم که برگشت، بعد از تدوین کتاب‌ها، هرآنچه که یاد گرفته بود را به سایر بچه‌های تیپ موشکی آموزش می‌داد تست موشک تخصص اصلی ناصر بود ابتکار عمل افقی در تدریسش هم جالب بود پدرش نجار بود و به همین واسطه با مهارتی که در نجاری، داشت با تابلویی چوبی که رویش تعداد زیادی دکمه و صفحه‌نمایش نصب، بود صفحه‌های تست را شبیه‌سازی کرده بود حتی طوری آن را رنگ‌آمیزی کرده بود که شباهت زیادی به نمونه اصلی‌اش داشت.با این ترفند کار حفظ ترتیب زدن دکمه‌ها و نحوه عملکردشان را که در تست موشک بسیار اهمیت داشت برای شاگردانش آسان کرد کاری که خودش برای حفظ آنها خیلی زحمت کشید این تابلو بعد از مدتی بین بچه‌ها به تابلو بافقی معروف شد. تابلویی که اساس آموزش نیروهایی بود که می‌خواستند در آینده به‌عنوان افسر هدایت روی سکو و موشک کار کنند.مقدم در همین حال و هوا و افکار بود که متوجه شد ناصر بیرون از خودروی، تست با خوشحالی به سمتش می‌آید. تست موشک با موفقیت تمام شده بود.

برای تهیه کتاب «هفدهمین روز»و سایر کتاب‌های نویسنده کلیک کنید.

معرفی کتاب
کتاب
خط مقدم، نوشتۀ فائضه غفار‌حدادی، دربارۀ زندگی دانشمند برجسته، سردار شهید حسن طهرانی‌مقدم، است. پس از صدور فرمان تاریخی امام(ره) مبنی‌بر تشکیل نیروهای سه‌گانۀ سپاه پاسداران،‌ شهید مقدم در سال 1364 به ‌سِمت فرماندهی موشکی نیروی هوایی سپاه منصوب شد. این کتاب روایتی از سال‌های 1363-1365 را بدون رؤیاپردازی نویسنده شامل می‌شود. سردار حسن طهرانی‌مقدم تا روز آخر عمر نیز به‌عنوان مسئول این سازمان در ایجاد یک توان علمی و دانشی پایه و زیربنایی مشغول کارهای علمی و تحقیقاتی بود و در پادگان امیرالمومنین(ع) شهرستان ملارد، درحالی‌که برای آزمایش موشکی آماده می‌شد، بر اثر انفجار زاغۀ مهمات به یاران شهیدش (احمد کاظمی، حسن شفیع‌زاده، حسن غازی،‌ غلامرضا یزدانی و...) پیوست.
گزیدۀ متن کتاب خط مقدم
جلسه با محسن رضایی با حضور حسن‌آقا و حاجی‌زاده و سیدمجید و سیدمهدی و سیوندیان و چند نفر دیگر، فردای همان روز تشکیل شد. آقامحسن چند بار سؤال خود را تکرار کرد: «شما مطمئنین که خودتون می‌تونین موشک‌و پرتاب کنین؟» و هربار حسن‌آقا مطمئن‌تر از بار قبل پاسخ مثبت داد. «به‌نظر من که حتی اگه شما بتونین موشک‌ها رو شلیک کنین بازم امید زیادی نیست؛ چراکه لیبیایی‌ها با این روندی که دارن ادامه می‌دن بعیده که دیگه به ما موشک بدن. چند تا از قبلی‌ها مونده؟» «کمتر از ده تا.» آقامحسن باشوخی ادامه داد: «مقدم، این بچه‌هایی که دور خودت جمع کردی از بهترین بچه‌های جنگن. من الان فرمانده گردان نیاز دارم. فرمانده تیپ نیاز دارم. اینا رو ولشون کن بیان!» حسن‌آقا خنده‌ای کرد: «این چه حرفیه، آقامحسن؟ یعنی الان از یه فرمانده گردان کمتر دارن به جنگ خدمت می‌کنن؟ نه، ما هرطور شده نمی‌ذاریم کار موشکی بخوابه...»

برای تهیه کتاب خط مقدم و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
 

تاریخ شفاهی زندگی شهید دانشمند؛ دکتر محسن فخری‌زاده
شهید محسن فخری‌زاده مهابادی متولد ۱فروردین۱۳۴۰ است. ایشان در ۷آذر۱۳۹۹ که ریاست سازمان پژوهش‌های نوین دفاعی را بر عهده داشتند، به دست عومل تروریستی، ترور و در پی شدت جراحات در بیمارستان به شهادت رسیدند. این اثر روایتی از زندگی این شهید عزیز است.


بخشی از کتاب پرواز پای دماوند
صدای اذان حاج‌حسن بلند شد. از اینکه خدا یک پسر تپل و لپ‌گلی بهشان عنایت کرده بود، سجدهٔ شکری گزارد. ۱۰ اردیبهشت ۱۳۴۰، زمانی که تازه درست یک ماه از فوت مرجع عالی‌قدر جهان شیعه، حاج‌آقا حسین بروجردی گذشته بود، محسن به دنیا آمد. فردای آن روز محسن را پیش حاج‌آقا غضنفری، امام جماعت محل بردند تا اذان در گوشش بگوید. چون سید بود و نفسشان حق بود، احترام خاصی در محل داشتند. اسم بچه را هم محسن گذاشتند. بروبیایی بود خانهٔ حاج‌حسن. اختر خانم هم از اینکه خدا چنین نعمتی در دامنش گذاشته بود، مسرور بود. ساعت‌ها که نگاه به این غنچه می‌انداخت گل از گلش می‌شکفت. مهابادی‌ها و زواره‌ای‌ها راه‌به‌راه یا می‌آمدند منزل به اختر خانم تبریک می‌گفتند، یا در محل و مسجد به حاج‌حسن قدم نورسیده را تبریک می‌گفتند.

برای تهیه کتاب پرواز پای دماوند و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.

راهکارهای تربیتی نوجوان ترازاول انقلاب اسلامی بر اساس هندسۀ فکری امام خامنه‌ای
کتاب بچه‌های آسمان، نوشتۀ مرتضی شاهسون، دربارۀ راهکارهای تربیتی نوجوان انقلابی است. کتاب حاضر روایاتی است از حضور قاسم‌های خمینی کبیر، بزرگ‌مردانی که به جایی رسیدند که رهبرشان آنان را رهبر نامید. حکایتی است از نبرد و حماسه‌آفرینی نوجوانانی که هنوز طعم تکلیف را نچشیده بودند، ولی به بهترین نحو تکلیف خود را ادا کردند و تکلیف و بلوغشان در عرصه و مکتب ادای تکلیف جهادی با خون امضا شد. این مجموعه، به‌شرح ذیل، برخی روش‌های کاربردی را توضیح می‌دهد و راهکارهای مواجهۀ مربیان و مبلغان با مخاطبان نوجوان را در 9 فصل معرفی می‌کند. هر فصل شامل چهار بخش است: الف) اشاره: آیات و روایات مرتبط با موضوع فصل؛ ب) مستندات بحث از منظر مقام معظم رهبری؛ ج) خاطرات شهدای دانش‌آموز: شامل خاطراتی از دوران نوجوانی شهدا و دانش‌آموزان شهید؛ د) نکات کاربردی: شامل مطالب متناسب با گروه سنی دانش‌آموزان و دغدغه‌های این دورۀ سنی؛ و روش‌ها.


گزیدۀ متن کتاب بچه‌های آسمان
ای پسر جندب، خداوند فرموده نماز کسی را می‌پذیرم که در پیشگاه عظمت من خشوع کند و خویش را از شهوات به‌خاطر من بازدارد و روزش را با یاد من سر کند و بر مخلوقات من تکبر نورزد و گرسنگان را سیر کند و برهنگان را بپوشاند و بر گرفتاران لطف کند و آوارگان را پناه دهد. برای چنین آدمی، نوری در تاریکی‌ها قرار می‌دهم.

برای تهیه کتاب «بچه‌های آسمان» و سایر آثار نویسنده کلیک کنید.

بیانات و دیدگاه‌های مقام معظم رهبری درخصوص جهاد و فرهنگ جهادی
کتاب یادوارۀ تراز، نوشتۀ محمدصادق سیروئی، دربارۀ بیانات و دیدگاه‌های مقام معظم رهبری درخصوص جهاد و فرهنگ جهادی است. بیش از 700 فراز از دیدگاه های حضرت آقا به‌صورت‌های مختلف در خصوص فرهنگ جهادی و زنده نگه داشتن یاد شهدا و ابعاد آن گردآوری شده است و مجموعۀ این فراز‌ها در هشت فصل طبقه‌بندی شده است. چیستی یادواره، ضرورت برگزاری، اهمیت برگزاری، اهداف برگزاری، آثار یادواره‌ها، سلول‌های بنیادین یادواره، ارکان یادواره‌ها و آسیب‌ها مهم‌ترین ابعادی هستند که مورد توجه معظمٌ‌له قرار گرفته است. یادوارۀ تراز به‌همت واحد پژوهش‌های شبکۀ جهانی ملی وارثون (فعالان مردمی عرصۀ جهاد و شهادت) به‌رشتۀ تحریر درآمده است.


گزیدۀ متن کتاب یادواره تراز
نطق شهدا بعد از شهید شدن باز می‌شود، با مردم حرف می‌زنند (بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ) با ماها دارند می‌گویند. باید ما گوشمان سنگین نباشد تا بشنویم این صدا را. کاری که شماها می‌کنید، خانوادۀ معظم شهدا می‌کنند، یا بزرگداشت‌داران در شهرهای مختلف — مثل قزوین، بیرجند و جاهای دیگر — انجام می‌دهند، این است که این صدا را به گوش سنگین ماها برسانید. مهم این است که ما بشنویم این صدا را. و خدای متعال در این صدا هم اثر گذاشته، واقعاً اثر گذاشته؛ جوری شده است که وقتی از شهیدی یک چیزی نقل می‌شود، یک حرف دقیق و متینی نقل می‌شود، اثر می‌گذارد بر روی دل‌ها. دل‌ها را منقلب می‌کند (بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار دست‌اندرکاران کنگرۀ بزرگداشت شهدای استان قزوین، 14آبان1397).

برای تهیه کتاب یادواره تراز و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.

روایت زنان اندیمشک از رخت‌شویی در دفاع مقدس
کتاب «حوض خون» با تصاویر و نوشتار دلنشینش بخش کمتر دیده شده جنگ را از زبان زنانی می‌نگارد که در رخت‌شور خانه پشت جبهه‌ها با یأس، ترس و اندوه مبارزه کردند و یاد شهیدای شهر اندیمشک را زنده نگاه داشته‌اند. کتاب حوض خون، شامل خاطرات و روایت‌های ۶۴نفر از بانوان اندیمشکی درباره فعالیت‌شان در بخش رخت‌شویی البسه رزمندگان دفاع مقدس را می‌باشد.

بخشی از کتاب حوض خون
شوهرم چند ماه یک بار از جبهه می‌اومد خونه، بیچاره مرا با دست‌های زبر و زخم شده می‌دید. تازه بوی وایتکس هم می‌دادم. خدا رحم کرد طلاقم نداد! اول ِ مصاحبه‌ها درد و زجرشان توی ذهنم پررنگ بود، اما انتهای مصاحبه وقتی متوجه می‌شدم هنوز حاضر هستند پای انقلاب جان بدهند، وقتی تلاش می‌کردند راهی برای شستن لباس‌های رزمندگان جبهۀ مقاومت پیدا کنند و بعضی از آنها از من می‌پرسیدند »راهی سراغ نداری بریم سوریه لباس رزمنده‌ها رو بشوریم؟«، معادلات ذهنم دربارۀ اینکه افرادی زجرکشیده هستند به هم می‌خورد. خانم‌های رختشویی با وجود همۀ سختی‌ها و دردهایی که دیده‌اند و از نزدیک تکه‌های بدن شهدا را لمس کرده‌اند، روح زینبی دارند و با بیان تمام تلخی‌ها، از شستن لباس رزمنده‌ها به زیبایی یاد می‌کنند. ا گر غیر از این بود، اکنون با وجود ناتوانی، باز پای ثابت فعالیت‌های انقلاب نبودند. یادم هست برای هشتمین جشنوارۀ عمار در اندیمشک، همین خانم‌ها پای کار آمدند و روز افتتاحیه، خودجوش برای افراد شرکت کننده آش درست کردند. پای دیگ‌های آش صلوات می‌فرستادند و شعار می‌دادند و این حس وحال، تجلی روزهای رختشویی بود.


برای تهیه کتاب «حوض خون» و کتاب‌های دیگر نویسنده،
کلیک کنید.

معرفی کتاب امواج اراده ها

کتاب امواج اراده‌ها؛ خاطراتی از توان و اراده ایرانی به سمت خودکفایی و پیشرفت، به همت انتشارات راهیار منتشر شده است. این کتاب اولین عنوان از مجموعه کتاب‌های ناشر در رده تاریخ شفاهی پیشرفت انقلاب اسلامی یا «ایران پیشرفته» به شمار می‌آید. امواجِ اراده‌ها دست‌چینی از خاطرات است که به کالبدشکافی گوشه‌ای از دستاوردها و پیشرفت‌های درخشان انقلاب اسلامی می‌پردازد و می‌خواهد به ما بگوید از چه راهی آمده‌ایم و کجا ایستاده‌ایم و به کدام سو باید برویم. تمام خاطرات مستندی که پیشرفت‌ها و دستاوردها را اثبات می‌کردند، لابه‌لای خبرها و تحلیل‌های روزمره و کلیشه‌ای گم شده بودند و پیدا کردن و بیرون‌کشیدن آن‌ها کار سخت و البته مهمی به‌نظر می‌رسید. خاطرات فراوان و متنوع بودند. گاهی جنسشان نظامی بود و گاهی هسته‌ای، گاهی پزشکی و گاهی صنعتی، گاهی حرف از فناوری‌های دانش‌بنیان به میان می‌آمد و گاهی هم مدیریت و دیپلماسی. هرچند خاطرات گردآوری شده تمام آنچه باید نیست؛ اما به‌قدر وسع، تلاش کردیم تا مجموعۀ متنوعی از خاطرات را جمع‌آوری و بازنویسی کنیم تا با مرور آن‌ها، اندک حسی به اراده و توانمندی مردان و زنان این سرزمین پیدا کنیم و راه رسیدن به حقایق برایمان هموارتر شود. خاطرات بر اساس موضوع، در پنج فصل شامل «صنایع نظامی»، «صنعت هسته‌ای»، «علوم پزشکی»، «دیپلماسی و مدیریت» و «فناوری و صنعت» گردآوری شده است. در این میان موضوعاتی وجود دارد که پیشرفت‌های حاصل شده در آن بخش، به‌صورت ویژه با شخصیت‌های دانشمند و با ارادۀ فعال در آن حوزه گره خورده است. بنابراین، بعضی از خاطرات به بررسی ابعاد شخصیتی آن‌ها اختصاص یافته است. با وجود این، محور بخشی از خاطرات اشخاص هستند؛ اما برای حفظ وحدت و نظم ساختاری کتاب، چینش خاطرات بر اساس موضوع انتخاب شده است.

گزیده کتاب امواج اراده ها

«بنده چندبار پیشرفت‌های سلول‌های بنیادی را در چند سخنرانی بر زبان آورده بودم. از دانشمندان کشور و از بعضی از دانشگاه‌ها به من نامه نوشتند: «آقا، این قضیه را شما این‌قدر نگویید، این واقعیت ندارد. این‌جور نیست. اینکه می‌گویید در سلول‌های بنیادی پیشرفت کرده‌اند و در شبیه‌سازی، کلونینگ، دارند تمرین و کار می‌کنند، باور نکنید. چنین چیزی اتفاق نیفتاده و نخواهد افتاد.» بعد که گوسفند شبیه‌سازی شده را جلو چشم همه قرار دادند، بعد که در سمیناری که تشکیل دادند، دانشمندان معروف دنیا، زیست‌شناس‌های درجۀ یک دنیا آمدند مصاحبه کردند و تصدیق کردند که پیشرفت‌ها، پیشرفت‌های محیرالعقولی است، آن وقت یک عده از دیرباورها، باور کردند.»

معرفی:

تندتر از عقربه ها حرکت کن؛ روایت حرکت به سوی یک اتفاق بزرگ کتابی از بهزاد دانشگر است که  زندگی مدیر جوان موفق یک شرکت دانش‌بنیان به نام نوید نجات‌بخش را روایت می‌کند.این کتاب حاصل گفت‌وگوهای دانشگر و نوید نجات‌بخش و دیدارهای مکرر دانشگر از بهیار صنعت سپاهان در سال ۱۳۹۵ است.شرکت دانش بنیان بهیار صنعت سپاهان با بیش از بیست سال سابقه در زمینه تولید تجهیزات پزشکی با فناوری بالا در شهرک علمی و تحقیاتی اصفهان مشغول به فعالیت است.تندتر از عقربه‌ها حرکت کن روایتی از مسیر پر فراز و نشیب و پر چالش جوانی است که در جامعه امروزی نه ارثیه چندانی دارد و نه حاضر است برای موفق شدن شرکتش به احدی باج بدهد و رشوه بگیرد. چارچوب‌های خودش را دارد و با همان چارچوب‌ها که برگرفته شده از روایات بزرگان دین اسلام  و راهنمایی های علما و رهبر انقلاب است، تلاش می‌کندتا شرکتش را گسترش دهد. اما همه اطرافیان او  و مدیران دولتی دیگر چنین کاری را غیرممکن می‌دانند.

گزیده کتاب:

راهنمایی که بودم، یک کیف داشتم که بیشتر به توبره شبیه بود. ظرف غذا و توپ فوتبال را می‌گذاشتم تهش و کتاب‌هایم را می‌گذاشتم کنارش. مدرسه‌مان خیابان مرداویج بود و تا خانه‌مان توی خیابان مسجد سید، خیلی راه بود که بخش زیادی‌اش را پیاده می‌رفتم. بعدازظهرها هم کلاس داشتیم و چون راهمان دور بود، ظهر مدرسه می‌ماندیم. توی مدرسه، یک زمین هندبال بود که هرکس زودتر می‌رسید، می‌توانست بایستد بازی. بیشتر وقت آن دوره به بازی فوتبال گذشت.توی مدرسه‌مان، بسیج دانش‌آموزی هم بود که مسئولش معلم علوممان بود. برایمان دوره‌هایی گذاشته بودند تا با اسلحه آشنا شویم. یک روز هم قرار بود برویم مانور. روز قبلش گفتند بیایید، می‌خواهیم برویم گونی پر کنیم.گونی‌ها را از خاک اره پر می‌کردیم تا با آن سنگر درست کنیم. این‌طوری سبک‌تر بود و جابه‌جایی‌اش برای ما که جثه‌هایمان کوچک بود، راحت‌تر بود. بسیج آن روزها توی خیابان توحید بود. ما با چند تای دیگر از بچه‌ها رفتیم توی یک نجاری و گونی‌ها را پر کردیم. بعد آمدیم پایگاه بسیج که گونی‌ها را خالی کنیم. درِ پایگاه را بستند و گفتند امشب همین جا بخوابید. من تا آن روز، سابقه نداشت بعد از عصر برگردم خانه. یکی گیر داد که برای چه باید بمانیم؟ گفتند کار زیاد است و باید بمانید تا فردا اینجا را آماده کنید. کمی هم از شهدا مایه گذاشتند. من خوشم نیامد که می‌خواهند به زور نگهمان دارند. حالا اگر قبلش گفته بودند، یک چیزی؛ اما این‌طوری برایم گران تمام شد. یکی‌دو ساعت بعد، کولی‌بازی راه انداختم تا گذاشتند بروم. حالا می‌فهمم که آن روز، با همهٔ بچگی‌ام خوشم نیامده بوده ضعف مدیریتشان را با مایه‌گذاشتن از شهدا بپوشانند. از همان موقع‌ها برای خودم خط قرمزهایی داشتم. یکی‌اش همین بود که زیر بار حرف زور نروم.چند وقت بعد بردندمان اردو. چهل‌پنجاه نفری بودیم. شب که شد، بچه‌ها خواستند بخوابند. یکی‌دو نفر که بازیگوش و پرهیجان‌تر بودند، شروع کردند به بازی‌درآوردن. یکی‌دو تایی پتو بیشتر برداشتند و به چند نفر پتو نرسید. تا آمد خوابمان ببرد، یکهو همه‌جا لرزید. با سروصدای انفجار و رگبار تیر از خواب پریدیم. همان معلم مهربان مدرسه را دیدم که حالا سر اسلحه‌اش را بالا گرفته بود و داشت تیر می‌زد. بعدها فهمیدم تیرهایش مشقی بوده و فقط سروصدا داشته. چنان می‌زد که حتی نشد کفشمان را بپوشیم و ریختمان بیرون.بدجور برخورد بهم. مثلاً که چی؟ مگر با همین یک شب و این‌همه خشونت، ما نظامی می‌شدیم؟ حالا بین این‌همه ویژگی‌های نظامیگری باید قاطعیت را این‌جوری قاطی خشونت می‌کردند و نشانمان می‌دادند؟ بدترش این بود که من آن روزها دلیل این کارها را نمی‌فهمیدم. من الان ممکن است تا ساعت ۳ نیمه‌شب یا حتی صبح بمانم شرکت و کار کنم و می‌فهمم دارم کار مفیدی انجام می‌دهم. صرف اینکه یک اردوی نظامی است، دلیل نمی‌شود با خشونت به جان بچه‌ها بیفتیم. اصلاً فرق بسیج با برخی ارگان‌های نظامی دیگر همین بود؛ اینکه خشکی قانون تویش نبود. آدم‌ها با عشق و ارادت تویش می‌ماندند، نه به ضرب قانون.

معرفی:

میلاد حبیبی در «آرزوهای دست‌ساز» از رویایی می‌نویسد که یک گروه دانشجو از رشته‌های مختلف آن را رقم می‌زنند؛ آرزوی پیشرفت و ساخت یک شرکت دانش‌بنیان که یکی از آشنا ترین دستاوردهای آن دوربین‌های مداربسته راهنمایی و رانندگی سطح شهر‌های ما است. این کتاب در مجموعه تاریخ شفاهی با موضوع پیشرفت نوشته‌شده که در نشر راهیار تهیه می‌شود و می‌تواند علاوه بر یادآوری سختی‌ها و صخره‌های این مسیر امواج اراده و امید را در قلب جوانان سرزمینمان به حرکت درآورد.

گزیده کتاب:

((چه تعداد از پیشرفت‌ها و دستاوردهای ملی و جهانی کشورمان را به‌خاطر داریم؟ چند تن از دانشمندان و نخبگان کشورمان را می‌شناسیم؟ آیا تابه‌حال روایتی از شجاعت و پاک‌دستی و خدمات مدیران و مسئولان دل‌سوز و پیش‌ران کشورمان خوانده‌ایم؟ آیا تاکنون تاریخچهٔ صنایع و کارخانجاتمان را مرور کرده‌ایم؟ آیا می‌توانیم تعدادی از کارآفرینان و صنعتگران کشورمان را نام ببریم؟ آیا صاحبان شرکت‌های دانش‌بنیان را می‌شناسیم و سرگذشتشان را شنیده‌ایم؟ پاسخ به این سؤالات تاحدودی نسبت ما با پیشرفت‌ها را روشن می‌کند. نداشتن شناخت و آگاهی ما از آثار، عناصر و وقایعی که برای کشورمان منشأ و مولّد قدرت‌اند، حکایت از وضعی نامطلوب و وخیم دارد؛ وضعی که بیانگر بی‌توجهی ما به شرایط گذشته و جایگاه فعلی کشورمان است.))

معرفی کتاب
کتاب
خط مقدم، نوشتۀ فائضه غفار‌حدادی، دربارۀ زندگی دانشمند برجسته، سردار شهید حسن طهرانی‌مقدم، است. پس از صدور فرمان تاریخی امام(ره) مبنی‌بر تشکیل نیروهای سه‌گانۀ سپاه پاسداران،‌ شهید مقدم در سال 1364 به ‌سِمت فرماندهی موشکی نیروی هوایی سپاه منصوب شد. این کتاب روایتی از سال‌های 1363-1365 را بدون رؤیاپردازی نویسنده شامل می‌شود. سردار حسن طهرانی‌مقدم تا روز آخر عمر نیز به‌عنوان مسئول این سازمان در ایجاد یک توان علمی و دانشی پایه و زیربنایی مشغول کارهای علمی و تحقیقاتی بود و در پادگان امیرالمومنین(ع) شهرستان ملارد، درحالی‌که برای آزمایش موشکی آماده می‌شد، بر اثر انفجار زاغۀ مهمات به یاران شهیدش (احمد کاظمی، حسن شفیع‌زاده، حسن غازی،‌ غلامرضا یزدانی و...) پیوست.
گزیدۀ متن کتاب خط مقدم
جلسه با محسن رضایی با حضور حسن‌آقا و حاجی‌زاده و سیدمجید و سیدمهدی و سیوندیان و چند نفر دیگر، فردای همان روز تشکیل شد. آقامحسن چند بار سؤال خود را تکرار کرد: «شما مطمئنین که خودتون می‌تونین موشک‌و پرتاب کنین؟» و هربار حسن‌آقا مطمئن‌تر از بار قبل پاسخ مثبت داد. «به‌نظر من که حتی اگه شما بتونین موشک‌ها رو شلیک کنین بازم امید زیادی نیست؛ چراکه لیبیایی‌ها با این روندی که دارن ادامه می‌دن بعیده که دیگه به ما موشک بدن. چند تا از قبلی‌ها مونده؟» «کمتر از ده تا.» آقامحسن باشوخی ادامه داد: «مقدم، این بچه‌هایی که دور خودت جمع کردی از بهترین بچه‌های جنگن. من الان فرمانده گردان نیاز دارم. فرمانده تیپ نیاز دارم. اینا رو ولشون کن بیان!» حسن‌آقا خنده‌ای کرد: «این چه حرفیه، آقامحسن؟ یعنی الان از یه فرمانده گردان کمتر دارن به جنگ خدمت می‌کنن؟ نه، ما هرطور شده نمی‌ذاریم کار موشکی بخوابه...»

برای تهیه کتاب خط مقدم و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.