کتاب پلاسما داستان زندگی زنی به نام شیما است که در برهه های مختلف زندگی تلاش میکند جایگاه خود را در زندگی پیدا کرده و برای تحقق آن مبارزه کند. او متولد سال 70 است. سالهایی که سیاست جمعیت در کشور تغییر کرده و شعار فرزند کمتر، زندگی بهتر، در بسیاری از خانواده ها نهادینه شده بود. سالهایی که نسلی با نگرشهایی متفاوت به ایران تقدیم کرد. رمان با تردید در افشای یک راز در سال 1410 شروع میشود که به سالهای گذشته زندگی شیما اشاره دارد. گزیده ای از کتاب پلاسما - "خاله، فالت بگیرم؟ فال حافظه ها... این تن بمیره راست راسته." خاطرات در ذهنش چرخ خورد؛ حافظ... شبهای یلدا... دانه های سرخ انار... مادربزرگ که آرزو داشت روزی برسد ملیکا با خواهرها و برادرهایش پای سفره بنشینند و حافظ بخوانند. آرزوی محال... نمیفهمید پسر بچه به چه لهجه ای حرف میزند. اما صورت آفتاب خورده و موهای آشفته و آن لباس نازک و کهنه اش توی سرما، باعث شد تن به قضا بدهد. پسر بچه، مرغ عشق فیروزه ای رنگی را بالا آورد و به سمت جعبه برد. مرغ عشق، از روی انگشت پسرک، روی لبه جعبه پرید. بعد سر پایین برد و یکی از کاغذهای تا خورده را با منقار کوچکش بیرون کشید. پسرک کاغذ را جلو آورد. همان وقت بود که ملیکا داشت توی کیف پول پوست ماری اش به دنبال پول های چنج شده میگشت. عاقبت هم یک تراول درشت تا نخورده، بیرون کشید و به دست پسرک داد. برق چشمهای پسرک، حتی زیر نور بی رمق دم غروب، دیدنی بود. پسرک تراول را بوسید و شروع کرد به قر دادن. دندان های سفیدش توی صورت سیاه و چرک گرفته اش خیلی به چشم میآمد. بی اختیار یاد سجاد افتاد: - خودم قول میدم داداشت باشم ملیکا." لبخند تلخی زد. سجاد... توی این سالها کجا بود تا تنهایی هایش را ببیند. جهت تهیه کتاب «پلاسما» و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
تاملاتی در تمایز عدالتخواهی با مازوخیسم و آنارشیتسم گفته شده است که دیمنتورها موجوداتی هستند که وارد یک محیط میشوند، نشاط آن را از بین میبرند و مردم را تبدیل به آدمهای افسرده میکنند. بهباورنویسندهٔ کتاب ایران در هجوم دمینتورها، ایرانِ امروز تحتسیطرهٔ دیمنتورها است؛ یعنی از فلان گروه تلگرامی خانوادگی بگیر تا سینما و روزنامهها و رسانهٔ ملی و... پر است از دیمنتورهایی که دستاندرکار تزریق یأس، ناامیدی و بدبینی در جامعه هستند. سلطهٔ دیمنتورها بسیار سنگین شده است؛ آنقدر که حتی نمیتوان اعتراضات خود را درمورد وضع کشور بیان کرد. کتاب ایران در هجوم دیمنتورها به چنین موضوعی پرداخته است.
برای تهیه کتاب «ایران در هجوم دمینتورها» و کتابهای دیگر نویسنده، کلیک کنید.
تاملاتی در ظرفیتهای جمهوریت دینی بخشی از کتاب لولا برای تهیه کتاب «لولا» و کتابهای دیگر نویسنده، کلیک کنید.
کتاب لولا از ۱۳ گفتار تشکیل شده است و تأملاتی در ظرفیتهای جمهوریت دینی است.
«حزباللهیها و جمهوریت نظام: هرچند نظامی که ولایتفقیه در رأس آن است جمهوری اسلامی است اما شاید یکصدم دغدغۀ همت و تلاشی که برای تبیین ولایت وجود دارد، برای تبیین جمهوریت نظام و تعاریف ابعاد و ظرفیتهای آن وجود نداشته باشد، ولی چرا جمهوریت نظام به معنای رجوع منظم و مداوم به آرای مردم در ادارۀ جامعه چندان جایگاهی در مباحث نظری و گفتمانی ما پیدا نمیکند؟ به نظر میرسد چند علت نیروهای حزباللهی را از ورود به نظریهپردازی دربارۀ جمهوریت نظام باز میدارد که عبارتاند از: ۱. قرائت غلط از تئوری ولایتفقیه: کی از دلایل، کجفهمی و تعصبهای بیمنطقی است که راجع به مفهوم ولایتفقیه در بین حزباللهیها رواج داده میشود. گویی اگر جمهوریت تبیین شود جای ولایتفقیه را تنگ میکند! این بینش غلط که با قیافههای حقبهجانب ترویج میشود یکی از علل کمکاری ما در این حوزه است. در این بینش ولایت چنان مفهوم ضیق و متصلبی است که امکان تعاملش با هیچ مفهوم دیگری وجود ندارد و امتیاز ولایتفقیه در این است که در خودش تمام میشود. گویا امکان تعامل با هیچ نظریۀ دیگر یا جذب هیچ سازوکار و ابزار ابتکاری یا جدیدی را در خود ندارد. از این منظر «ولایت» و «جمهوریت نمیتوانند با هم نسبتی داشته باشند و کنار هم نشاندنشان توسط امام راحل در جمهوری اسلامی»، فرمالیته یا از روی اضطرار یا برای دوره گذار بوده است. وظیفۀ ما هم این است که این دورۀ گذار را تسریع کنیم و هرچه زودتر امکان و زمینۀ لازم برای راحت شدن نظام از شر جمهوریت فراهم بیاوریم یا دستکم به تبیین و تثبیتش کمکی نکنیم. ۲. بزرگنمایی اشکالات سازوکارهای جمهوریتی: دلیل دیگری که جمهوریت را از چشم ما میاندازد، بزرگ کردن برخی پیامدهای نامطلوب احتمالی سازوکارهای جمهوریتی است. میگویند اینقدر از جمهوری حرف نزنید، اگر جمهوری را زیاد تحویل بگیرید در روزی که مردم به آن چیزی که شما خواستید رأی ندادند، شما مجبور میشوید آن را تأیید کنید. مگر رأی مردم میتواند نشانۀ حقانیت باشد؟! اگر مردم رأی بدهند که خدا نیست، باید به رأی مردم گردن نهیم؟! جدا از مغالطهای که در این شبهه هست و در خود غرب هم هیچگاه اکثریت، مبنای حقیقت نیست و برای گزارههای اینچنینی انتخابات و رأیگیری ندارند وقتی دقیق نگاه میکنیم حزباللهیها را در مواجهه با جمهوریت از ترس مرگ وادار به خودکشی میکنند؛ یعنی اینکه هم پول میدهند، هم چوب را میخورند و هم پیاز را یعنی جمهوری را داریم و به آن عملاً گردن نهادهایم؛ ولی از آن بهطور کامل استفاده نمیکنیم.»
تجربه چهارسال محاصره به روایت هفت زن سوری
آدمها به تناسب دوری و نزدیکی از میدان اصلی جنگ و ساحتی که از آن درک کردهاند، از جنگ تأثیر میپذیرند و تجربهاش میکنند: هرچه از معرکه دورتر، از واقعیت دورتر و به حواشی آن نزدیکتر. بااین حساب، هر کدام از آدمهای که جغرافیای جنگزده روایت خاص خودشان را از ماجرا دارند. این نفی واقعیتهای تاریخی و اجتماعی نیست، بلکه لایهای است شخصی و نازک از آن. همین روایتها کنار هم میتواند شمایلی بسازند از رویدادی که اتفاق افتاده، از آنچه آنها دستهجمعی بار آن را به دوش کشیدهاند. باغهای معلق روایت ساده هفت زن سوری در شهر «نبل و الزهراء» است که چهار سال محاصره توسط مسلحین را تجربه کردهاند. روایتهایی گرچه واقعی، تلخ و گزنده اما تجربههایی را بههمراه دارد که مخاطب میتواند بیش از پیش قدر لحظهلحظه عمرش را بداند.
بخشی ار کتاب باغ های معلق
فراموشی بهترین نعمت روزهای جنگ است اما به اندازهی غذا و آب روزهای محاصره کمیاب است. روز سوم بعد از انفجار که خسته از جبرین برگشتم از من پرسیدند حاضری داوطلبانه زنان و کودکان حادثه انفجار را غسل و کفن کنی؟ بهتزده نگاهشان کردم. غسل و کفن بعد از سه روز؟! حق داشتند؛ تمام حواس ما به زندهها بود و کشتهشدگان حادثه را فراموش کرده بودیم. من زندههای آن حادثه را دیده بودم و میدانستم روبرو شدن با چیزی که آنها را اینطور متحیر کرده بود کار راحتی نیست. اولین عکسالعملم فقط سکوت بود. اطمینان نداشتم که توان دیدن آن همه جنازه را داشته باشم. نمیتوانستم تصمیم بگیرم اما اگر کسی حاضر نمیشد آن جنازهها را غسل دهد چه؟ ماجرا را به همسرم گفتم. او هم در شرایطی نبود که بتواند مانع این کار شود. در جوابم گفت:«اختیار با خودته. تو باید ببینی میتونی اون شرایط رو تحمل کنی یا نه.» با این که اختیار داشتم اما تردید و ترس نمیگذاشت تصمیم بگیرم. اگر قبول میکردم این اولینبار بود که غسل دادن جنازه را تجربه میکردم. با هزار تردید و ترس پذیرفتم. میخواستم هرطور شده از این مرحله هم بگذرم. تابهحال در زندگیام اینقدر احساس ضعف نکرده بودم. خودم را شماتت کردم که بس کن هناء! تو روزهای سختی را پشت سر گذاشتی. اما فقط چند دقیقه کافی بود تا دوباره برای این ترسها و دلهرهها به خودم حق بدهم. مگر یک انسان چقدر توان و قدرت تجربهی مرگ و درد را دارد؟ ما همه زنهای جنگدیده بودیم، مرگ عزیز را لمس کرده بود اما هنوز آدم دیدن قیامت نبودیم و آنجا در بیمارستان محشر کبری بود.
برای تهیه کتاب «باغهای معلق» و کتاب های دیگر نویسنده، کلیک کنید.
بازخوانی زندگی سپهبد نادر جهانبانی نادر جهانبانی یکی از تیمساران حکومت پهلوی است که در شب 22 بهمن 1357 دستگیر و در اولین ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در دادگاههای انقلاب اسلامی محاکمه و اعدام شد. زندگانی این سپهبد ارتش شاهنشاهی که از وی بهعنوان «ژنرال چشم آبی» نیز یاد میشود، منشأ میزان قابل توجهی از مطالب و گفتههای گوناگون و متضاد شده است که تعیین صحتوسقم بسیاری از آنان دشوار است. جهانبانی را مشهورترین خلبان نیروی هوایی عصر پهلوی دوم و حتی فرمانده یا جانشین نیروی هوایی ارتش شاهنشاهی ایران نیز معرفی کردهاند. مباحث و موضوعاتی درباره او طرح میشود که زمینهساز بهوجود آمدن شهرتی بسیار فراتر از جایگاه حقیقی و تاریخی است که تاکنون یک خلبان در ارتش شاهنشاهی ایران به دست آورده بود. فصل اول کتاب ژنرال چشم آبی، «خاندان جهانبانی» نام دارد. این فصل به معرفی خاندان جهانبانی بهطور مشخص، پدر و و برادرانش میپردازد و چگونگی تولد، تحصیلات و اعزام نادر به دانشگاه خلبانی اتحاد جماهیر شوروی سابق را مورد توجه و بررسی قرار میدهد. فصل دوم که «وقایع خدمتی نادر جهانبانی از ابتدا تا انتها» نام دارد، در برگیرنده سیر خدمتی وی در نیروی هوایی ارتش شاهنشاهی و همچنین بازخوانی اقدامات خاص منتسب به اوست. اقداماتی که وی را در قالب یک اسطوره بیبدیل در تاریخ نیروی هوایی ایران، منطقه و حتی جهان معرفی میکند. ازاینرو تمام این روایتهایی که پیرامون او در این حوزه مطرح شده مورد تفکیک و بررسی کارشناسانه قرار گرفته است. بخشی از کتاب «ژنرال چشم آبی» برای تهیه کتاب «ژنرال چشم آبی» و کتابهای دیگر نویسنده، کلیک کنید.
در ارتباط عبور از زیر پل اهواز توسط جهانبانی، عکس مورد نظر تعلق دارد به یکی از خلبانان نیروی هوایی شوروی به نام « والنتین پیروالوف» که در تاریخ 4 ژوئن 1965، یک فروند میگ 17 را در زیر دهانه مرکزی پل واقع در رودخانه «اوب» در شهر «نووسیبیرسک» پرواز داد. روز گرم و آفتابی بود، ساحل مملو از مسافران بود و افسران ستاد منطقه در میان آن ها بودند. ناگهان هواپیما مانند یک پیکان نقره ای به سمت دهنه جلوی پل هجوم آورد و در ادامه، به سمت بالا و آسمان صعود کرد.
روایت زندگی جوان مومن انقلابی، شهید مدافع حرم؛ عباس دانشگر
شاید روایت از شهدای دهه هفتادی که حتی جنگ تحمیلی را به چشم ندیده اند بسیار دشوار و غیرقابل باور باشد. اما همین جوانان بودند که با الگو گیری از شهدای دفاع مقدس برای حفاظت ار حریم حرم به پا خواستند و جان خود را در راه اهل بیت فدا کردند. کتاب " رفیق شهیدم مرا متحول کرد" روایتی زندگی یکی از همین جوانان به نام عباس دانشگر است.
برای تهیه کتاب «رفیق شهیدم مرا متحول کرد» و کتابهای دیگر نویسنده، کلیک کنید.
روایت زندگی پهلوان شهید کشتیگیر «انوشیروان رضایی» شهید انوشیروان رضایی، از شهدای ورزشکار لرستان است که در رشته کشتی فعالیت داشت. سال ۱۳۵۱ بهعنوان قهرمان کشتی جوانان ایران بر سکوی افتخار ایستاد و دو بار نیز به مقام سوم قهرمانی کشتی بزرگسالان کشور دست یافت. عطش انقلاب و عشق به حضرت امام خمینی(ره) او را به صف مبارزان علیه طاغوت هدایت کرد، برای حفظ دستاوردهای انقلاب و دفاع از آرمانهایش زمان وقوع فتنه حادث شده در خوزستان تحت عنوان «خلق عرب» که قصد تجزیه و جدایی خوزستان از خاک ایران را داشتند بهعنوان فرمانده سپاه پاسداران خرمآباد عازم خرمشهر شد و اقدامات بسیار مؤثری در مقابله با تجزیهطلبان انجام داد. او با رشادت وصفناپذیرش در همان روزهای نخستین حضور در خرمشهر، آرامش را به شهر برگرداند و دژخیمان که با حضور این شیرمرد لرستان نقشههایشان نقش بر آب شده بود، بیست و دوم تیرماه سال ۱۳۵۸ با اقدامی منافقانه در حین گذر او از پل خرمشهر خودرو وی را مورد حمله قرار دادند و شهید انوشیروان رضایی با سمت فرمانده عملیات سپاه در خرمشهر بههمراه دو تن از همرزمانش را به شهادت رساندند. بخشی از کتاب «از دوبنده تا سربند»:
سید اسماعیل و مصطفی خواستند هیکل انوش را کنار بزنند و پشت فرمان بنشینند، ماشین را بیاورند و پیکر انوش را بردارند.
انوش تنومند بود و ورزشکار. هر کاری میکردند چند قدمی او را بکشند، نمیشد و زورشان نمیرسید. بهزحمت بلندش کردند. اسماعیل پشت فرمان نشست، همان لحظه به بیمارستان نیروی دریایی رفتند. نگهبان دم در بیمارستان هرچه ایست داد، آنها نماندند. به داخل بیمارستان رسیدند. دکتر بالای سر انوش آمد. معاینهاش کرد. کار از کار گذشته بود. ۲۱ تیرماه ۱۳۵۸ انوشیروان رضایی شهید شد. اولین شهید گروه بود. داغش خیلی سنگینی میکرد؛ بهخصوص برای مصطفی و اسماعیل که مدتی بود با انوش رفیق شده و عین برادر بودند.
جهت مشاهده دیگر آریاثار نویسنده کلیک کنید
تاریخ شفاهی ماجرای علامه و انقلاب؛ تقابل یا حمایت؟ برای تهیه کتاب «ماجرای علامه و انقلاب» و کتابهای دیگر نویسنده، کلیک کنید.
«این انقلاب یک شهید داشت، آن هم اسلام بود!» سال ۱۳۹۴ این جمله را شنیدیم. مشغول ضبط خاطرات یکی از شخصیتهای حوزوی بودیم. در یکی از جلسات ضبط خاطرات، آن جمله را از قول علامه نقل کرد. مشخص است شنیدن این جمله، چه باری از حیرت بر دوش ما میگذاشت. با توجه به جایگاه عرفانی علامه و نگاهی که به شاگردان سلوکیایشان داشتیم، نمیتوانستیم از این سخن سرسری بگذریم. اگر شیفتۀ نظامی بودیم که عارف محبوبمان آن را برای اسلام مضر میدانست، باید انتخاب میکردیم. یا عشقمان به انقلاب اشتباه بوده یا عشقمان به علامه! اگر آن روایت صحیح میبود، نمیشد این دو عشق را با هم جمع کرد. شروع به بررسی کردیم، از کسانی که آگاهتر بودند پرسیدیم، از کسانی که به اقتضای سن و موقعیت در بطن حوادث تاریخی بودند سوال کردیم، هر منبعی در این زمینه در دسترس بود خواندیم و هرچه بیشتر پیش رفتیم بیشتر متحیر شدیم! با کسانی که آشنایی دقیقتری با علامه داشتند همکلام شدیم و با توجه به این شبهه دوباره نگاهی به آثار علامه انداختیم. هرچه بیشتر دقت کردیم، انتساب این جمله به علامه در ذهنمان بیشتر و بیشتر رنگ باخت. در این فضا، به نتیجه رسیدیم بد نیست پاسخی به این جملۀ منتسب به علامه داده شود. یکی از بهترین راهها، گفتگو با کسانی بود که در سینهشان خاطراتی از علامه داشتند که خلاف آن جمله را میرساند یا آنکه تحلیلی از زندگی علامه و شاگردان سلوکیایشان داشتند که میتوانست به وضوح، کذب آن انتساب را نمایان کند.
سفرنامه شامات و حدود سرزمینهای اشغالی بخشی از کتاب الی... هنوز قطعی نشده؛ ولی برای هرگونه آمادگی، فقط شش روز وقت دارم. یا این پنجشنبه میروم یا کلاً سفر میرود روی هوا و دیگر انجام نمیشود. دو ماه طلایی تابستان را با این امید واهی که «انشاءلله آنها میآیند» از دست دادهام و حالا من ماندهام و این یک ماه باقیمانده که متأسفانه فقط چهار هفته دارد. هم باید برای سفر اربعین خانوادگیمان یک هفته ده روزی کنار بگذارم و هم برای این سفر سنگین جایی باز کنم؛ سفری که با همۀ سفرهای تفریحی و زیارتی و تحصیلی که تا حالا رفتهام، فرق میکند. همیشه مدیریت سفرها با کس دیگری بوده و من در نقش یک مشاهدهگر و استفادهکننده، کِیفش را بردهام. حالا خودم باید برنامهریز و مدیر و هماهنگکنندۀ سفر باشم و درضمن، یادم نرود که برای چه نیتی میروم و نقش اصلیام را فراموش نکنم. سفری که اولش یک تعارف معمولی بود، بعد شد اشتیاق، بعد شد نیاز، و یک روز چشم باز کردم و دیدم شده ضرورت. ضرورت آشنایی بیشتر با خانوادهای که تمام بهار و زمستان گذشته را به مصاحبه با اعضایش گذرانده بودم. خانوادهای صمیمی با سرنوشتی عجیب که اهل نوار غزه بودند و تا چند سال قبل، همانجا زندگی میکردند، اما بر اثر فشارهای مختلف روزگار، دیگر نتوانسته بودند آنجا بمانند. حالا هرکدام از فرزندان در گوشهای از دنیا دانشجو و محصل بودند و تابستانها تنها زمانی بود که کل خانواده دور هم جمع میشدند و میشد این کلونی مقاوم ستودنی را کنار هم دید و رصد کرد و از نوع ارتباطشان حرفهای ناگفتهای شنید که از دل هیچ مصاحبهای بیرون نمیآیند. میدانم که برای بهتر شناختن یک خانوادۀ هلندی بهتر است بروی هلند، برای بهتر شناختن یک خانوادۀ چینی بهتر است بروی چین، ولی برای شناخت خانوادهای که وطنشان را ازشان گرفتهاند، کجا باید میرفتم؟ خانوادهای که هر سال تابستان یک گوشۀ دنیا دور هم جمع میشدند را کجا میشد پیدا کرد؟ گفتند امسال لبنانیم. این شده که من افتادهام دنبال بلیت و هماهنگی و خواندن مطالب و سفرنامههای لبنان. یعنی سفرم همینقدر فارغ از مکان است که اگر میگفتند بلژیکیم، من الان داشتم بلیت بلژیک میگرفتم و سفرنامۀ بلژیک میخواندم. هنوز هم معلوم نیست لبنان درست بشود و شاید مجبور بشوم تا تابستان سال بعد صبر کنم که ببینم کجا باید بروم.. برای تهیه کتاب «الی...» و سایر کتابهای نویسنده، کلیک کنید.
سال های سال است که سرزمین های مسجد الاقصی به دست انسان هایی افتاده است که می توان گفت هیچ بویی از انسانیت نبرده اند. کسانی که خویی از انسان بودن ندارند. کتاب الی... به قلم فائضه غفار حدادی سفرنامه شامات و حدود سرزمین های اشغالی است که توسط انتشارات شهید کاظمی به چاپ رسیده است.
روایتی است مستند از زندگی شهید منا محمدرحیم آقاییپور شهید آقاییپور مدتها بهعنوان دیپلمات و سفیر ایران در کشورهای لیبی، فرانسه و اسلونی حضور داشته و در واقعه منای سال ۱۳۹۴ به شهادت رسیده است. یکی از ویژگیهای کتاب «سفیر ما در بهشت» این است که نویسنده، فرزند شهید آقاییپور بوده و سالها از نزدیک در کنار شهید زندگی کرده و به خوبی با شخصیت، روحیات و ریزهکاریهای رفتاری شهید آشنا بوده است. او در این کتاب زندگی پدر خود را بهصورت کاملا مستند برای مخاطب بیان میکند. گزیده ای از متن کتاب«سفیر ما در بهشت» برای تهیه کتاب «سفیر ما در بهشت» و کتابهای دیگر نویسنده، کلیک کنید.
پیامک هایت را یکییکی آوردند. عکس هایت را. ویدیوها را. همه ی گالری گوشی ات تک بهتک می آمد جلوی چشمانِ تر همه. و باز می شد. تمام پیام ها....همه چیز دنیای مجازی ات بابا. همه چیز!نفسم تنگ شد، از حلقهی آدمهای دور لبتاپ آمدم بیرون و خودم را انداختم روی مبل. وسط اشکهایم با خودم می گفتم من اگر یک روز نباشم و این همه آدم دور گوشی و همهی دنیای مجازی من جمع شوند، مثل الان بابا دلشان می لرزد و میبارند یا چپچپ بهم نگاه میکنند؟کاش شبیه شما باشم بابا! کاش...
آشنایی با سیره رفتاری مدافعان حریم اهل بیت علیهم السلام برای تهیه کتاب «برجستگان» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
تجربه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ضرورت پرداختن به مبانی فکری و سیره رفتاری مدافعان حرم که همان برجستگان دوره ما هستند را دو چندان می کند. کتاب «برجستگان» با زیرعنوان آشنایی با سیره رفتاری مدافعان حریم اهلبیت علیهمالسلام مکمل کتاب «ستارگان» است و هر دوی آن ها توسط سید حسن منتظرین به رشته تحریر درآمده¬اند. ویژگی مهم این اثر پرداختن به شهدای جبهه مقاومت از کشورهای ایران، افغانستان، پاکستان، لبنان، عراق و حتی برادران اهل سنت است.
زندگینامۀ داستانی شهید مدافع سلامت دکتر سیدحسینرضا عزیزی زاویه برای تهیه کتاب «از تبار آسمان» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
دکتر سیدحسینرضا عزیزیزاویه، پزشکی که اقتضائات دوران خدمت خود را بهدرستی میشناخت، در لبیک به رهبر فرزانۀ انقلاب، در صحنۀ عمل به تکلیف و خدمت حاضر میشود و نام خود را در لیست شهدای مدافع خط مقدم سلامت قرار میدهد. کتاب «از تبار آسمان»، به روایت زندگی این شهید عزیز میپردازد.
بخشی از کتاب از تبار آسمان
هواپیما ساعت 10 داخل فرودگاه شهید هاشمی نژاد زمین نشست و ما با عجله راهی حرم شدیم. من جلوتر از حسن قدم برمی داشتم. یک مرتبه قلبم تیر کشید و همان جا وسط صحن از حال رفتم. حالت تهوع شدیدی داشتم و چشمم سیاهی می رفت. سر چرخاندم. محمدحسن با کمی فاصله از من با تلفن حرف می زد که یک مرتبه دستش را روی سرش کوبید. فهمیدم تمام شد. سیدحسن رضاعزیزی به آرزویش رسید...
روایت زندگی بانو خدیجه براتی؛ همسر شهید، خواهر شهید و فرزند شهید
روایت زندگی خدیجه براتی، همسر شهید حسین براتی، دختر شهید علی آقا براتی و خواهر شهید احمد براتی است. بانویی که بعد از شهادت عزیزانش نخواست به بقیه وابسته باشد و خودش بلند شد، رشد کرد و قوی شد و بعد از چند سال، دوباره فرزندش را راهی سوریه کرد.
گزیده متن کتاب تو دیگر بمان
چراغ را روشن کردم تا عکس حسین و آقا و احمد را روی دیوار ببینم. عکسشان را کنار دیوار ورودی آشپزخانهزدهام. شاید هم میخواستم آنها من را ببینند. دستم را به دیوار گرفتم و آمدم روبرویشان نشستم. همهشان داشتند نگاهم میکردند. توی چشمانشان زل زدم و گفتم حالا وقتش بود؟ مگر من چقدر توان دارم. این همه داغ بس نبود؟ مگر قرار نبود از آن بالا هوایم را داشته باشید؟ اینطوری؟ اینطوری که به سر مجتبی بیاندازید برود سوریه؟ یعنی همه چیز از نو شروع شود؟ دوباره تنها شوم؟ مگر این شانهها چقدر تحمل دارند؟
برای تهیه کتاب تو دیگر بمان و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
برشهایی کوتاه از زندگی و زمانه امام زمان "عج" برای تهیه کتاب تا همیشه آفتاب و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
این کتاب چهاردهمین جلد از مجموعه چهارده جلدی «چهارده خورشید و یک آفتاب» است که در ۹۵ صفحه منتشر شده است. آخرین امام شیعیان در پانزدهم ماه شعبان ۲۵۵ ق، علیرغم مراقبتهای ویژه مأموران حکومت عباسی، در خانه امام حسن عسکری علیهالسلام چشم به جهان گشودند. تولد مخفیانه آن حضرت بیشباهت به تولد حضرت موسی علیهالسلام و حضرت ابراهیم خلیل علیهالسلام نیست. همانگونه که این دو پیامبر بزرگ الهی تحت شدیدترین تدابیر امنیتی فرعونیان و نمرودیان به اراده خداوند و به سلامت در کنار کاخ فرعون و نمرود متولّد شدند، حضرت مهدی (عج) نیز در حالی که جاسوسان و مأموران خلیفه عباسی تمام وقایع خانه امام یازدهم علیهالسلام را زیرنظر داشتند، در کمال امنیت و بدون آن که دشمنان بویی ببرند، در سحرگاه روز جمعه نیمه شعبان قدم به جهان هستی گذاشتند.
برشی از کتاب تا همیشه آفتاب
جوانی به آن سن و سال، همه سؤالهای علامه را جواب داد. پرسیده و نپرسیده، همه مشکلاتش را حل کرد. دل علامه لرزید: "نکند... "تازیانه از دستش افتاد: "میشود امام زمان را دید؟ " جوان خم شد. تازیانه را برداشت و در دست علامه گذاشت. خندید: "چهطور نمیشود وقتی دست او توی دست توست؟ "
شرحی از حیات جهادی و عروج عارفانۀ مربی مجاهد شهید علی خلیلی برای تهیه کتاب تنها برای لبخند و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
شهید علی خلیلی از آن شهدایی بود که قلب بسیاری از افراد را متوجه خودش کرد و عروج و حیاتی پرمعنا داشت. این اثر روایتهایی است از بهنام حشمدار که به نوعی در آن مقطع زمانی دوست و مربی علی خلیلی بوده است. تلاش نویسنده در جای جای خاطرات، ترسیم سیرِ رو به رشد علی در خلال مجاهدتها و ارائه تصویری روشن از سلوک دگرگونهی او پس از ماجرای جراحت است.
برشی از کتاب تنها برای لبخند
در روزگاری که یک دنیا به دروغ شعار زن زندگی آزادی سر می دهند، یک «خوش غیرت» برای دفاع از زن، زندگی، آزادی و نجات دو دختر از چنگال ۶مرد مست در شبی تاریک، شاهرگش را زیر تیغ می برد تا نشان دهد قهرمان کیست!! رد خنجر بر حنجر او جاودانه شد!! سپس مادر او، به درخواست شهید و در لحظات آخر حیات مادی او، قاتل را می بخشد تا داستان واقعی ما قهرمانی دیگر از جنس مادر داشته باشد...
روایتی متفاوت از خودکفایی صنعت موشکی ایران برای تهیه کتاب «هفدهمین روز»و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
کتابی چندرسانهای از نحوۀ تشکیل یگان موشکی و آغاز خودکفایی ایران در تأثیرگذارترین و بازدارندهترین سلاح جنگی است. کتاب «هفدهمین روز»، دارای روایاتی کوتاه و پیوسته از روزهایی که امید و ناامیدی به هم گره خورده بودند تا مهمترین تقدیر را در تاریخ دفاعی ایران به تصویر بکشند.
گزیده ای از کتاب هفدهمین روز
موشک باید تست میشد خودروهای تست افقی و ذاتی برای همین کار طراحی شده بودند متخصص این کار ناصر بافقی بود. قبل از این که وارد عمل بشود به اسناد و مدارک و جزواتی که یادگاری از سوریه بود نگاهی انداخت.با یک بسمالله وارد خودروی تست افقی شد و کارش را شروع کرد موشک با چند کابل به خودروی تست وصل بود تا اتصالات برقراری تمامی مدارات چک شود این کار زمان میبرد مقدم دل تو دلش نبود با چند نفر از بچهها بیرون قدم میزد نگران بود نکند ناصر موفق نشود! ناصر در آموزشی که در سوریه میدیدند بهخاطر توانایی بالایش بیشترین تخصصها را داشت ایران هم که برگشت، بعد از تدوین کتابها، هرآنچه که یاد گرفته بود را به سایر بچههای تیپ موشکی آموزش میداد تست موشک تخصص اصلی ناصر بود ابتکار عمل افقی در تدریسش هم جالب بود پدرش نجار بود و به همین واسطه با مهارتی که در نجاری، داشت با تابلویی چوبی که رویش تعداد زیادی دکمه و صفحهنمایش نصب، بود صفحههای تست را شبیهسازی کرده بود حتی طوری آن را رنگآمیزی کرده بود که شباهت زیادی به نمونه اصلیاش داشت.با این ترفند کار حفظ ترتیب زدن دکمهها و نحوه عملکردشان را که در تست موشک بسیار اهمیت داشت برای شاگردانش آسان کرد کاری که خودش برای حفظ آنها خیلی زحمت کشید این تابلو بعد از مدتی بین بچهها به تابلو بافقی معروف شد. تابلویی که اساس آموزش نیروهایی بود که میخواستند در آینده بهعنوان افسر هدایت روی سکو و موشک کار کنند.مقدم در همین حال و هوا و افکار بود که متوجه شد ناصر بیرون از خودروی، تست با خوشحالی به سمتش میآید. تست موشک با موفقیت تمام شده بود.
خاطرات رضیه غبیشی از زندگی و هشت سال دفاع مقدس برای تهیه کتاب «گنجینه رنج» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
کتاب «گنجینه رنج» برگرفته از خاطرات تلخ و شیرین رضیه غبیشی است که بههمراه همسر جانبازش، در سالهای جنگ تحمیلی و زیر آتش توپ و تفنگ و تانک زندگی خود را سپری کردند؛ یعنی ۳۱ شهریور۱۳۵۹ تا بعد از پذیرش قطعنامۀ ۵۹۸. کتاب «گنجینه رنج»، روایتی صمیمانه و لحنی سوزناک دارد که با بهرهگیری از نماد، چهره انسانی و عام داشتن و مشترکات زبانی و فکری، شاخصهای بارز و متمایزی در زمینه نقش زنان در ادبیات دفاعمقدس را مطرح کرده است.
برشی از کتاب «گنجینه رنج»
سرم گیج می رفت., حس می کردم دارم می چرخم همه چیز در اطرافم در تاریکی فرو رفته بود. صداها بلند و لرزنده, مداوم و پشت سر هم بود. صدای چهل انفجار و جهل بار لرزیدن درهای هال و آشپزخانه و زمین زیر پایم و دیواری که خودم را به آن چسبانده بودم. در میان این صداها, صدای شکسته شدن هم شنیده می شد و زوزه سگ ها و جیغ گربه ها قلبم تیر می کشد. بی اختیار به گریه افتادم. ناله کردم: خدایا؟ پس کی تموم میشه؟ بسه دیگه! بسه! چقدر رو سرمون می کوبن. چند دقیقه بعد صداها فرو کش کرد و سکوت آمد.
خاطراتی صریح از حزب بعث صدام و سیاستهای داخلی و خارجی رژیم عراق برای تهیه کتاب «قاتل مودب» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
کتاب «قاتل مودب» خاطراتی صریح از حزب بعث به روایت صلاح عمرالعلی از اعضای فعال حزب بعث عراق که توانست در ردههای مختلف حزبی رشد کند و به مسئولیتهای بالای حزبی دست یابد. صلاح عمرالعلی در سال 2003 مهمان سلسله برنامههای چالشی «شاهد یک دوران» بود و خاطرات خود را از دوران فعالیت در حزب بعث و سپس مناصب حکومتی و درنهایت، جدا شدن از رژیم بعث بیان کرد. کتاب «قاتل مودب» ترجمۀ خاطرات او در آن سلسله برنامۀ چالشی است.
گزیده متن از کتاب «قاتل مودب»
شاخه منطقه ای حزب فراملی بعث در عراق بود که در 1951 به رهبری فواد الرکابی بنیان نهاده شد و از سال 1986 با انشعاب از هم تایان سوری خود به سازمان مستقلی با نام حزب بعث تبدیل شد. این حزب تا سال 1966 زیر مجموعه حزب بعث اصلی بود که دفتر مرکزی آن در دمشق قرار داشت وحکومت سوریه را نیز در اختیار خود گرفته بود . در این سال انشعابی در این حزب رخ داد و شاخه های عراقی و سوری آن از یکدیگر جدا شدند و هر یک خود را وارث حقیقی ایدئولوژی بعثی دانسته و دیگری را به انحراف متهم کردند . از آن پس هر دو حزب با نام دقیقا مشابه به فعالیت خود ادامه داد و شعبه های هوادار خود را درکشورهای عربی دیگر سازماندهی کردند.با تمام اینها دشمنی آنها در حدی بود که حکومت بعثی سوریه تنها حکومتی بود که در جنگ ایران و عراق به طور رسمی جانب ایران را گرفت به این دلیل که با حزب بعث عراق دشمنی داشت . شاخه عراقی حزب بعث در سال 1968 با کودتایی به قدرت رسیده و از فوریه این سال پسوند عراق را از نام خود حذف کرده و اسمی دقیقا مشابه اسم حزب اصلی بعث یعنی حزب بعث سوسیالیستی برای خود برگزید .این حزب تا سال 2003 قدرت را در کشور عراق در اختیار داشت و در این سال با جمله ائتلاف بین المللی به رهبری آمریکا از قدرت ساقط شد .
خاطرات شهید مدافع حرم؛ اکبر زوار جنتی شهید «اکبر زوّار جنتی» یکی از شهدای مدافع حرم فرماندهی پدافند هوایی نیروی هوافضای سپاه و استان آذربایجان شرقی است که در منطقۀ «تیفور سوریه» بهدست شقیترین دشمنان اسلام به شهادت رسید. این مجموعه برگ کوچکی از خاطرات بزرگمردی است که در کمال فروتنی و گمنامی به دعوت حق لبیک گفت و شربت شهادت نوشید.
گزیده ای از کتاب پرواز از مدار 37 درجه
آن روز به خاطر خرابی رایانه، پرونده ها نصفه کاره روی میز مانده بود. دلش نیامد کارها را بگذارد و برود. نماز را که خواند، به اتاقش برگشت و مشغول کار شد.
پوشک امیرعلی تمام شده بود و سیما به او سپرده بود که موقع برگشتن به خانه، از داروخانه پوشک بگیرد. با وضعی که در اداره پیش آمده بود، مجبور شد بعدازظهر در پادگان بماند. به سیما زنگ زد و گفت که کار دارد و نمی تواند پوشک امیرعلی را بخرد. وقتی آقای فرامرزی فهمید اکبر به خانه نرفته و قرار است تا عصر در پادگان بماند، به سرباز سپرد برای ناهار دو تا فیش غذا بگیرد. سرباز رفت و چند دقیقه بعد با فیش غذا برگشت. آقای فرامرزی عجله داشت. فیش خودش را برداشت و قبل از بیرون رفتن از اتاق، به اکبر گفت: «اکبرجان! فیش غذات رو روی میزم گذاشتم، هروقت خواستی بری، یادت باشه فیش رو برداری.» اکبر همان طور که مشغول بود، گفت: «چشم حاجی، چشم.» آقای فرامرزی که رفت، اکبر دوباره مشغول کار شد. ساعت پنج عصر بود که آقای فرامرزی از جلسه برگشت. اکبر مشکل نرم افزاری رایانه را رفع کرد بود و داشت اطلاعات را وارد می کرد. آقای فرامرزی که پشت میز نشست، فیش دست نخورده اکبر را دید و گفت: «بدون فیش چطور غذا گرفتی؟» اکبر که سرگرم وصل کردن سیم های رایانه بود، گفت: «غذا نگرفتم.» آقای فرامرزی جا خورد و گفت: «مرد حسابی! از هفت صبح بکوب مشغول کاری و یه تیکه نون خشک هم نخوردی؟ می خوای با خودت چی کار کنی؟» اکبر از زیر میز بیرون آمد و روی صندلی نشست. بعد نگاه معناداری به آقای فرامرزی انداخت، چند لحظه ای سکوت کرد و گفت: «من از قبل به آشپزخانه خبر نداده بودم که برای ناهار می مونم، پس آشپز مجبور بود از غذای سربازا کم کنه تا برای من غذا بیاره، من راضی به این کار نیستم.» آقای فرامرزی به فکر فرو رفت و در مقابل جواب اکبر حرفی نزد.
برای تهیه کتاب پرواز از مدار37درجه و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
مجموعه خاطرات شهید مدافع حرم علی عابدینی برای تهیه کتاب خرمشهر یا خان طومان؟ و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
کتاب «خان طومان یا خرمشهر؟»؛ مجموعه خاطرات شهید مدافع علی عابدینی وقتی صحبت از شهادت به میان میآید زبان قاصر میشود از بیان ایثار، فداکاری، دلاوری، شهامت و شهادت طلبی مردانی که شجاعانه و غیرتمندانه برای دفاع از حریم اسلام ناب محمدی(ص) پای در رکاب جهاد کردند و صبورانه اذن رفتن گرفتند. رفتن در مسیری که حقیقت را معنا و شهادت را ارمغان، آری مردانی که مثل همه ماها آرزو داشتند اما نه دنیوی بلکه آرزویی از جنس رسیدن به مقصد معبود، آرزویی از جنس شهامت و از نسل شهادت و ما چه آشفته و دیر در خود خودمان حیران ماندهایم و گریان که ما کجا و آنان کجا، آری این است رسم شهادت و این است سخن شهادت. پی بردن به عمق معنای آن حتی بوئیدن و بوسیدنشان را برایمان به آرزو و در رکاب قرار گرفتنشان را برایمان سرمشق میکند. علی عابدینی شهید مدافع حرم و عضو یگان صابرین لشکر ۲۵ کربلا بود که بهار ۹۵ در سن ۲۷ سالگی برای مبارزه با تروریستها و دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سرزمین شام شد و در منطقه خان طومان به همراه تعدادی از دوستانش هنگام نبرد با دشمنان اسلام به شهادت رسید. مازندران در نبرد خانطومان سوریه ۱۳ شهید برای دفاع از حریم حرم اهل بیت (ع) تقدیم کرد که پیکر پاک پنج تن از این شهدا پس از گذشت چهار سال به میهن اسلامی بازگشت. این شهدا همراه هشت همرزم و یار خود در عملیات تروریستهای تکفیری در خانطومان سوریه به شهادت رسیدند. مازندران با تقدیم حدود ۴۰ شهید مدافع حرم، بیشترین نقش را در حفاظت از حرم خاندان اهل بیت عصمت و طهارت (ع) در سوریه داشته است.
گزیده متن کتاب خان طومان یا خرمشهر؟
از حاجرحیم پرسیدم: «چیه؟ چی شده؟ » گفت: «حاجی، این پسر دیوانهس. » گفتم: «چطور؟ » گفت: «هرچی بهش میگم بیا بریم عقب، میگه برای چی باید عقبنشینی کنیم؟ به همین راحتی اینجا رو بدیم دست دشمن؟ به چه زحمتی تا اینجا عقب آوردمش. تا اینجا هم نمیاومد. » دوباره نگاهش کردم. چیزی که چنگزده بود به گلویش بغض نبود، غیرت بود. رفتم پیش علی و سر حرف را باز کردم. گفت: «حاجی، خانطومان چه فرقی با خرمشهر داره؟ » گفتم: «علی جان، عقبنشینی ما که از ترس و وحشت نیست. اومدیم عقب تا آسیب نبینیم و دوباره حمله کنیم...»
خاطرات مسعود خدابنده؛ عضو سابق سازمان مجاهدین خلق و سرتیم حفاظت مسعود رجوی بخشی از کتاب تهران تا تیرانا
مسعود خدابنده که با نام مستعار «رسول» در سازمان مجاهدین خلق فعالیت میکرد، در تابستان 1360 مسئول مستقیم انتقال محمدرضا کلاهی و مسعود کشمیری(عاملین انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری و دفتر نخستوزیری) بود. اطلاعات او از پیشینه سازمان، روابط تشکیلاتی، طرحهای عملیاتی گوناگون، کمپ اشرف، منابع مالی سازمان مجاهدین خلق و پشتپرده روابط مسعود رجوی با افراد و گروههای مختلف، خواندنی و جالب است. به باور خدابنده که در سال 1375 از سازمان جدا شد و امروز خارج از ایران به سر میبرد، سنوات حضورش در فرقه رجوی، سیاهترین سالهای عمرش بوده است. ازاینرو امروز بنا را بر افشاگری و واگویی ناگفتهها گذاشته است. اتفاقاً فرقه رجویه هم دلخوشی از او ندارند؛ در رسانههای سازمان از او بهعنوان «شیطان بنده» یاد میشود و این، عمق کینه منافقین از مسعود خدابنده را نمایان میکند. حافظه مثالزدنی و قدرت تحلیل بالای مسعود خدابنده و همچنین اینکه وی بهعنوان نزدیکترین فرد به مسعود و مریم رجوی، اطلاعات ذیقیمتی از سرکرده فرقه منافقین دارد نیز، خاطرات خدابنده را جذابتر کرده است. بیگمان خواننده با مطالعه هر بند از این خاطرات، آگاهی تازهای درباره سازمان مجاهدین خلق به دست خواهد آورد.
«من، مسعود خدابنده، خردادماه ۱۳۳۵ در بیمارستان بانک ملی تهران به دنیا آمدم. پدرم، اسماعیل، که کارمند بانک ملی ایران بود، در آن هنگام بهدلیل مأموریتی که به او محول شده بود، در قزوین مستقر بود. در دوران کودکیام، دورهٔ اولِ مأموریت پدر در قزوین به پایان رسید و به تهران بازگشتیم. پدرم در جوانی، بههنگام تهاجم روسها به شمال ایران، سرباز بود. گاهی از رنجهایش در آن دوران تعریف میکرد؛ روزگاری که در اثر تداوم پوشیدن پوتینها، میخچهای در کف پایش ریشه زده بود. پدرم بعدها بهدلیل برخی مسائل سیاسی بازداشت و تبعید شد. دوستانش میگفتند یکدندگیاش به دردسر انداخته بودش؛ وقتی تازه در بانک استخدام شده بود، پیش از یک جلسهٔ سیاسی، به او گفته بودند وقتی صحبت سخنران به فلان نقطه رسید، بلند شو و دست بزن. اما او این کار را نکرد و وقتی بازخواستش کردند، گفت: «نکتهٔ قابلتشویقی بر زبان نیاورد که برایش دست بزنم!» بههرحال، پدرم را بازخواست و بازداشت کردند؛ اما چندی بعد با وساطت پدربزرگ مادریام، آزاد شد. پدرم همزمان که مشغول کار بود، دو لیسانس بانکداری و ادبیات فارسی گرفت و زبان فرانسه آموخت. وقتی در سال ۱۳۵۳ بازنشسته شد، رئیس شعبهٔ مرکزی بانک ملی (واقع در خیابان فردوسی تهران) بود.
برای تهیه کتاب تهران تا تیرانا و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
داستانی بر اساس زندگی پهلوان شهید اصغر منافی زاده برای تهیه کتاب دوبنده خاکی و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
دوبنده خاکی؛ روایتی نو از زندگی یک پهلوان تولید آثار داستانی در حوزه ادبیات پایداری و دفاع مقدس با ارائه روایت مخاطب پسند یکی از مهمترین دغدغههای فعالین این عرصه است از همین رو و با نگاه ویژه به مخاطبان نوجوان کتاب دوبنده خاکی توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد. دوبنده خاکی اقتباسی از زندگی پهلوان شهید اصغر منافی زاده از شهدای دفاع مقدس است که توسط نفیسه زارعی به رشته تحریر درآمده، شهید اصغر منافی زاده معلم تربیت بدنی یکی از مدارس تهران در منطقه نازی آباد و در عین حال نائب قهرمان کشتی فرنگی جهان است. برای منافی زاده تحقق رؤیای نوجوانان علاقمند به کشتی در اولویت بود و شاگردانش از او درس و منش پهلوانی میآموختند، شخصیت اصلی کتاب دوبنده خاکی یکی از شاگردان پهلوان شهید است، روایت قصه در اوایل دهه 60 و در فضایی رئال اتفاق میافتد و نوجوان داستان برای رهایی از موانع و مشکلات قهرمانی نیاز به حضور مربی ورزش خود دارد، مربی که فرنگی کار قهاری است به جبهه اعزام شده و دسترسی به او تقریبا ناممکن است و در نهایت آقا معلم از جبهه پیغام میفرستد تا مشکل قهرمان داستان حل شود. دوبنده خاکی شامل ده فصل به هم پیوسته است که در هریک از فصول نویسنده تلاش کرده با حفظ هسته اصلی روایت، داستانهای جانبی را در مسیر مخاطب قرار دهد تا مخاطب نوجوان که به دنبال ماجراجوییهای گوناگون است با امکان نزدیکی به فضای دهه 60، خود را در بستر داستان لمس کند، خلق تصاویر متفاوت با زاویه دید نوجوان کشتی گیر که از طبقات پایین جامعه است لحن و ریتم قصه را نزدیک به فیلمنامه کرده و از همین رو برای خواننده خود دارای کشش لازم است.
بخشی از کتاب دوبنده خاکی
«ساک را که تحویل گرفتم روی پلهٔ مقابل درمانگاه نشستم. سرِ حوصله وسایلم را بیرون ریختم. نگاهی به کفشهای کشتیام انداختم؛ دستم را توی لنگهای از آنها چپاندم. انگشت اشارهام خیلی راحت از سوراخ نوک کفش بیرون زد. دلم هُری ریخت؛ انگار گنج بزرگی را از دست داده بودم. دوبندهٔ قرمزی که از عباس برادرم به من رسیده بود را بیرون کشیدم؛ بند روی شانهاش پاره و خون دَلَمهٔ رویش خشک شده بود. دیگر جایی برای کوکهای ناشیانهٔ آبجی کبری هم نمانده بود. احساس میکردم خورشید مردادماه که درست وسط آسمان عصر جا خوش کرده بود، قصد فرودآمدن روی سرم را داشت. هنوز حالم جا نیامده بود. تنم بوی تند عرق میداد؛ از خودم چندشم میشد. دلم میخواست زودتر به خانه بروم؛ برای همین ساک ورزشیام را تکان دادم تا پول خرد و بلیط اتوبوس برای رفتن به خانه پیدا کنم. وقتی مطمئن شدم چیزی برای جستوجو نیست، دستم را تَه ساک چرخاندم. انگشتهایم بهیکباره داخل آستر پارهٔ کیف رفت. شانس آوردم یک سکهٔ پنجتومانی که معلوم نبود از چه زمانی موذیانه خودش را داخل آستر پنهان کرده، زیر دستم آمد. بعد انگشتهایم به روبانی خورد که منتهیالیه آن مدالی آویزان شده بود؛ اولین بار بود که مدال میگرفتم و از داشتنش خوشحال نبودم. چشمم به کاغذی افتاد که با خط کجومعوجی شمارهتلفن و نام داوود خرمی روی آن نوشته شده بود. کاغذ را توی ساکم چپاندم.»
روایتهایی واقعی از ایرانیهایی که به کشور خود خیانت کردند برشی از کتاب جاسوس بازی 2 برای تهیه کتاب «جاسوس بازی 2» و سایر آثار نویسنده کلیک کنید.
مجموعۀ «جاسوسبازی» داستان افرادی را میگوید که به وطن خود خیانت کردند. در این کتاب با زندگی، عملیات، خیانت و سرنوشت شوم کسانی آشنا خواهید شد که به هر دلیل و انگیزهای به ملت، کشور و خانوادۀ خود خیانت کردند تا بتوانند به دشمنان خدمت کنند.
آدولف هیلتر رهبر نازی که با ایجاد جنگ دوم جهانی ,عالم را در کشتار و خیانت فرو برد, می گوید: برای جنگیدن 10 گلوله لازم است؛ 9 گلوله برای خائنین و فقط 1 گلوله برای دشمن. بعضیها فکر میکنند اگر؛ * کسی دکتر یا مهندس شد، مخصوصاً که مدرکش را از خارج گرفته باشد؛ * کسی کارگردان یا هنرپیشه است و از جشنوارههای خارجی کلی جایزه گرفته است؛ * کسی فوتبالیست است، دهها گُل ملّیزده، لژیونر شده و در گرانترین تیمهای خارجی بازی میکند؛ * کسی در ردۀ بالای سیاستمداران کشور قرار دارد؛ * کسی سالها در جبهه بوده و حتی تیر و ترکش هم بر بدنش جای دارد؛ * کسی صدها سرود و نوحه و شعر در وصف وطن سروده، خوانده و برنامه اجرا کرده است؛ هر کاری بکند، از روی فهم، شعور، علم و عقل است و اگر جانش را بدهد، در هر زمان، هر حال، هر مکان و برای هر چیز، فدایی وطن است! اما در واقعاین گونه نیست! * سرلشکر شاهنشاهی، احمد مُقرّبی، بهجرم 20 سال جاسوسی برای اتحاد جماهیر شوروی (روسیۀ فعلی) اعدام شد. * پاسدار عباس زریباف، از مسئولان ردهبالای اطلاعات سپاه، به منافقین پیوست و کلی اطلاعات به رجوی داد. مرداد1367 در عملیات مرصاد، هنگام حمله به خاک ایران، دوشادوش لشکریان صدام کشته شد و آرزوی فتح ایران را به گور برد. * دریادار قهرمان ملکزاده، از فرماندهان ارشد نیروی دریایی ارتش در زمان جنگ، بهجرم جاسوسی برای سازمان اطلاعات آمریکا، اعدام شد. * ناخدا بهرام افضلی، فرمانده نیروی دریایی ارتش، بهجرم دادن اطلاعات نظامی ایران در زمان جنگ به شوروی، اعدام شد. * سرهنگ بیژن کبیری و سرهنگ هوشنگ عطاریان، از فرماندهان ارتش در جنگ که برای خودشان افتخاراتی هم داشتند، بهجرم دادن اطلاعات نظامی ایران به شوروی و از آن طریق به عراق، اعدام شدند. * سیدمحمود موسوی مجد در نیروی قدس سپاه نفوذ کرد، چندین سال در کنار مدافعان حرم در خطوط نبرد حضور داشت و تا پای مرگ هم رفت، بهجرم جاسوسی برای دشمن صهیونیستی دستگیر و اعدام شد. * علیاکبر محمدی خلبان ویژۀ شخصیتهای کشور، با شعار «جانم فدای ایران»، هواپیمای ایرانی را دزدید و به صدام حسین تحویل داد و از او شیرینی گرفت. در آلمان جانش را فدای صدام کرد. * مسعود کشمیری با شعار «جانم فدای ایران»، محمدعلی رجایی (رئیسجمهور) و محمدجواد باهنر (نخستوزیر) را مظلومانه کشت. * محمدرضا کلاهی با تصور اینکه برای ایران دارد جان میکند، 73 نفر را در انفجار حزب جمهوری اسلامی کشت و 30 سال بعد در هلند، جانش فدای مسعود رجوی شد. * اسفند1367، دیدهبانهای مجاهدین خلق، در راه وطن(! ) نشانی و اطلاعات «پناهگاه شیرین» در کرمانشاه را به عراق دادند، صدام با موشک آنجا را زد و دهها زن و بچۀ ایرانی تکهتکه شدند. * هفدههزار نفر مردم کوچه و بازار در همۀ شهرهای ایران، بهدست منافقین ترور شدند، برای اینکه وطن آزاد شود و به دست صدام و آمریکا بیفتد! * صدها دختر جوان ایرانی که تحصیلات عالیه داشتند، بهفرمان رجوی، با نام مجاهدین خلق، در ستاد فرماندهی ارتش عراق، خود را قربانی رجوی و صدام کردند.
برشهایی کوتاه از زندگی و زمانۀ حضرت محمد(ص) برای تهیه کتاب آفتاب آخرین و سایر آثار نویسنده کلیک کنید.
اولین کتاب از مجموعۀ ۱۴جلدی «چهارده خورشید، یک آفتاب» که به زندگی و زمانۀ آخرین پیامبر خدا؛ حضرت محمد مصطفی(ص) اختصاص دارد. ایشان زندگی پرفزارونشیبی داشتهاند؛ اما کمتر کسی از جزئیات زندگی ایشان و فضائل معرفتی و اخلاقیشان در قالب داستان قلم زده است. در این کتاب سعی شده با زبانی مناسب و روان در قالب صد برش کوتاه، زندگی پر از خیر و برکت پیامبر عظیمالشان اسلام روایت شود.
برشی از کتاب آفتاب آخرین
گفته بود: " همه پیامبران, قبل از نبوت چوپانی کرده اند." گفته بودند: " خودتان چه طور؟ " گفته بود: " من هم گوسفندان مردم مکه را توی سرزمین قراریط چوپانی کردم. " حق هم داشت, برای سروکله زدن با آدم هایی مثل ابوجهل و ابولهب, آدم باید هم قبلش با بز و گوسفند سروکله زده باشد.
خاطرت رزمندۀ دفاع مقدس؛ سردار جمشید نظمی برای تهیه کتاب با تو میمانم و سایر آثار نویسنده کلیک کنید.
جمشید نظمی از فرماندهان خوشنام، باتجربه و خوشفکر لشکر 31عاشورا و متولد 1339 در تبریز و از همراهان شهید مهدی باکری است. او تنها فرمانده گردانی است که در آنسوی دجله تا لحظۀ شهادت سردار نامدار اسلام؛ شهید مهدی باکری در کنارش ماند. این کتاب به روایت زندگی این رزمندۀ دفاع مقدس و خاطرات ایشان از شهید مهدی باکری میپردازد.
برشی از کتاب با تو میمانم
خشاب را از دستش کشیدم و با صدایی بلندتر گفتم: آقامهدی! بلند شو برو عقب. لازم نیست شما اینجا باشید. من اینجا هستم، بچهها هستند... سرش را بالا آورد و چشم در چشمانم دوخت. چشمانش کاسه خون بود. خشاب را از دستم گرفت و گفته هایش را دوباره تکرار کرد: آقاجمشید، حالا وقت رفتن نیست. وقت جنگیدن است. وظیفه ما مقاومت است. به همه بگو ایستادگی کنند. دیگر نتوانستم چیزی بگویم، حس کردم حجت بر من تمام است که بجنگم..
برشهایی کوتاه از زندگی و زمانه امام محمد تقی(ع) برای تهیه کتاب «وسعت آفتاب» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
یازدهمین کتاب از مجموعۀ 14جلدی «چهارده خورشید، یک آفتاب» است که به زندگی نهمین امام شیعیان حضرت امام محمدتقی(ع) اختصاص دارد. این امام بزرگوار زندگی پرفزارونشیبی داشتهاند؛ اما کمتر کسی از جزئیات زندگی ایشان و فضائل معرفتی و اخلاقیشان خبر دارد. در کتاب وسعت آفتاب سعی شده با زبانی مناسب و روان در قالب صد برش کوتاه، زندگی پر از خیر و برکت این امام عظیمالشأن روایت شود.
برشی از کتاب وسعت آفتاب
مامون مرد خواننده ای را آورده بود تا امام را مسخره کند. امام نگاهی به ریش بلندش کرد و گفت: " از خدا بترس ریش دراز" دیگر تارهای عود نمی لرزید. نهیب امام بود که تار و پودش را می لرزاند. - از خدا بترس. - هم مضراب از دستش افتاد, هم عود, تا زنده بود آن دست برایش زنده نشد.
روایت نیروهای عملیاتی و اطلاعاتی اسرائیل از شصت سال ترورهای موساد برای تهیه کتاب «تو زودتر بکش3» و سایر آثار نویسنده کلیک کنید.
کتاب تو زودتر بکش 3 روایتی «اسرائیلی» از پیشزمینهها و روند تشکیل سازمانهای اطلاعاتی این رژیم است و در این بین بیش از هرچیز بر ترورهای صورت گرفته از سوی این دستگاهها (یا به تعبیر خود کتاب، قتلهای هدفمند» آنهامرکز دارد. برگمن، برای به دست آوردن تصویری از سیر و عملکرد این دستگاهها، هزاران سند (که برخی از آنها، محرمانه بوده و به صورت غیرقانونی در اختیار او قرار گرفته) و تعداد بیشماری کتاب و مقاله را بررسی کرده است. اما اهمیت بیشتر این کتاب، به صدها مصاحبهٔ اختصاصی نویسنده با کسانی برمیگردد که خود به صورت مستقیم در این سازمانها (یا در وقایع مورد اشاره در کتاب) حضور داشتهاند و رتبهٔ سازمانی یا عملیاتی برخی از آنها نیز در بالاترین سطح بوده و همین، اطلاعات آنها را به معنای دقیق کلمه «دست اول» کرده است. نویسندهٔ کتاب و تکتک راویانش، از صمیم قلب به حقانیت اسرائیل و ضرورت استمرار حیاتش ایمان دارند (و برخی از آنها، برای این باورشان دست به قتلهای متعدد، آدمربایی، شکنجه و ... هم زده و بیپروا و بدون خجالت، آنها را در همین کتاب بازگو هم نمودهاند) ولی با تمام اینها، آنچه در کتاب آمده ضرورتا به نفع اسرائیل نیست. شاید خود نویسنده نظری جز این داشته و گمان میکرده با این کار، مسیر «اصلاح» دستگاههای اطلاعاتیشان را نمایان میکند، ولی نمیدانسته که اقدام او، چطور از وحشیگری و «خونسردی در جنایت» و «بیپروایی در آدمکشی» صهیونیستها (در طول تاریخشان) پرده برداشته و چقدر هم این پردهبرداری را (به صورت ناخواسته) متقن و مستدل انجام داده است!
گزیده ای از کتاب تو زودتر بکش3
در زمانی که بسیاری از دارایی های دفاعی و اطلاعاتی اسرائیل گرفتار باتلاق خونین لبنان بود، همچنان تهدیدهای وجودی برای کشور کوچک اسرائیل، ذهن موساد را به خود مشغول می کرد. در راس این تهدیدهای وجودی، عراق قرار داشت: کشوری که یک سلاخ بدون تعادل روانی با جاه طلبی دیرینه ای برای اینکه صلاح الدین [ایوبی] دوم شود [و بار دیگر با بیرون کردن کفار، قدس را مانند صلاح الدین آزاد کند] بر آن حکومت می کرد. یکی از سناریوهای کابوس وار برای IDF این بود که یک ارتش بزرگ از عراق به اردنی ها بپیوندد و به این ترتیب یک جبهه تهدیدکننده [ترسناک] برای اسرائیل درست کند. نیروهای اسرائیلی از دهه 1960 (از همان زمان که اقلیت تحت ستم کرد علیه رژیم بغداد سر به شورش برداشتند) به صورت مخفیانه در عراق فعالیت می کردند. اسرائیل سلاح در اختیار کردها می گذاشت و سربازان IDF و نیروهای موساد رزمنده های کرد را در زمینه جنگ چریکی آموزش می دادند. به گفته مئیر عامیت رئیس وقت موساد، ایده [اسرائیل برای این کمک ها] آن بود که «خاورمیانه ای بسازه که در اون، ما قادر باشیم به صورت همزمان توی چند جبهه علیه دشمنامون وارد عمل بشیم.» اگر بخواهیم ساده تر بگوییم، عراق علنا دشمن اسرائیل بود و کردها دشمن بغداد بودند، و دشمن دشمن من هم دوست من محسوب می شود. در همان زمان، چنین هم پیمانی هایی (به عنوان نمونه با شاه ایران و هایله سلاسی امپراطور اتیوپی، دو کشور هم مرز با همسایگان عرب و متخاصم اسرائیل) به موساد این اجازه را می داد که پست های شنود و دیگر دارایی های اطلاعاتی را به جای برپا کردن در داخل کشورهای متخاصم، داخل این کشورها [که با اسرائیل هم پیمان ولی با آن کشورهای عرب، همسایه بودند] برپا کنند. مستشاران اسرائیلی، که در بین آنها ناتان روتبرگ، کارشناس متخصص مواد منفجره، هم حضور داشت، از سال 1969 به بعد [که به عراق رفتند، در آنجا] درباره کسی که کردها به او می گفتند «سلاخ بغداد» چیزهایی می شنیدند.
روایت سیرۀ معنوی مدافعان حرم
نه سال پیش وقتی گروهی از مردم سوریه علیه حکومت بشار اسد تظاهرات کردند، هرگز فکر نمیکردند در حال برافروختن آتشی هستند که با گسترش آن خون هزاران بیگناه ریخته خواهد شد و ویرانهای وسیع گریبان گیر کشورشان میشود و نیز علاوه بر نابودی منابع کشور، بیگانگان بر بخشی از خاک آنان سیطره پیدا میکنند. و چه بسا هیچ کدام تصور نمیکردند یک حرکت اعتراضی محدود، تبدیل به یک مصاف جهانی در سرزمین مادریشان شود. شرح حال مدافعان حرم روایت بسیجیان مجاهدی است که از ملیتهای مختلف، سپاه متحد و منسجم جبههی مقاومت را سامان دادند و تا نفس در سینه داشتند به عهد خود با امامشان وفادار ماندند. رزم آوران سلحشوری که گرچه توفیق درک رکاب امام عاشورا در کربلا را نداشتند، اما توانستند آرزوی دیرینهشان یعنی شعار یَا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَکُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً را ثابت کنند و با رجز خوانی إنّی أُحامِی أَبَداً عَن دِینِی، الگوی خود را به رخ عالمیان بکشند. این حرکت عظیم و تلاش چشمگیر ثمرهی بهره بردن از عقبهی فکری و اعتقادی عمیق و قوی دینی است که قادر است توفانیترین هجمههای مبتنی بر کفر و تکفیر و ارعاب را در هم شکند و منطق زلال خود را استیلا بخشد. در این مصاف آنچه بیارزش و ناچیز و زبون است، ادعای ملی گرایی و ناسیونالیستی رنگ باخته و بیارزش است که اگر کمترین اعتباری داشت، ملی گرایان سوری را در تقابل با دشمن به حرکت در میآورد. مجموعهی حاضر کوششی است در تبیین این حقیقت تا ما را با معیارها و اصولی که سازنده ایمان، اعتقاد و باور مدافعان حرم است، آشنا سازد. ازاین رو ذکر چند نکته ضرورت مییابد: «ویژگی مهم این اثر پرداختن به شهدای جبههی مقاومت از کشورهای ایران، افغانستان، پاکستان، لبنان، عراق و حتی برادران اهل سنت است. و طبیعی است دسترسی به حقایق مربوط به شهدای غیر ایرانی مشکلات و محدودیتهای فراوانی دارد، اما در کنار این دشواریها که رسیدن به نتیجه را کند و طولانی میکرد، اثر، جامعیت قابل توجه و چشمگیری یافت.»آنچه در وصیت نامهها و دل نوشتههای شهدا بود، بدون هیچ تغییری ذکر گردید. و فقط در موارد جزئی برای روان شدن عبارت، واژههای تکمیلی داخل "پرانتز" قرار گرفت. اما مطالبی که از مصاحبهها و مستندها انتخاب گردید، با کمترین ویرایش تنظیم و تدوین شد.»اسامی راویان هر خاطره در پاورقی ذکر شده است. اما برخی به لحاظ رعایت مسائل امنیتی با نام مستعار، هم رزم، دوست و امثال آن آمده است.»تاریخهایی که در متن آمده مربوط به زمان گفت وگوهاست. بنابراین فاصله آن تاریخ تا زمان مطالعه را باید در نظر گرفت.»هدف این اثر علاوه بر تبیین و ثبت انگیزههای مدافعان والامقام حریم اهل بیت ع، بیان ویژگیهای جوان مؤمن انقلابی است. به تعبیر دیگر آشنا شدن با خصوصیتهای برجستهی شهدای عظیم-الشأن محک مطمئنی است برای بررسی راه و رسم زندگیمان تا متوجه شویم آیا در مسیر صحیح حرکت میکنیم یا خیر.
برشی از کتاب ستارگان:
دفاع از حریم اهل بیت ع وظیفه و خواستهی همهی شیعیان است. اما در عمل، کسانی توفیق انجام این رسالت را مییابند که در وادی محبت و مودت به مرحلهی شیدایی رسیده باشند. ولی دیگران علیرغم شوق و علاقه به پیشوایان به شرکت در جشن شادی و مراسم سوگواری و نهایتاً پول دادن اکتفا میکنند. درحالی که تقدیم جان و هستی مرحلهی خطیری است که تنها در فهم عشاقی است که خریدار سرِ دار هستند. و این امتیاز بارز مدافعان حرم است که چون به این مرحله از شور و عشق و شیدایی رسیدند، برای انجام رسالتشان سر از پا نشناختند. ازاین رو با شنیدن تهاجم دشمن تکفیری حیوان صفت، آرام و قرار از کف داده و برای حضور در معرکهی شام و دفاع از حریم عقیله بنی هاشم نفسهایشان به شماره افتاد.
برای تهیه کتاب ستارگان و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
بازنویسی روایی و مستند کتاب «الجمل» شیخ مفید برای تهیه کتاب الجمل و سایر آثار نویسنده کلیک کنید.
کتاب «الجمل» بازنویسی روایی و مستند کتاب «الجمل» شیخ مفید است که به اثبات حقانیت ولایت و امامت حضرت امیرالمومنین علی(ع) بر اساس منابع اهلسنت می پردازد. دربارۀ جنگ جمل که نخستین درگیرى و کشتار میان دو گروه از مسلمانان است و در آن ـ به اختلاف روایات ـ 15 تا 25 هزار تن از دو گروه کشته شدند، کتابهاى زیادى نوشته شده است. با مراجعه به فهرست ندیم به راحتى مىتوان با یازده مؤلف آشنا شد که کتابى به نام «جمل» نوشتهاند. و طبیعى است که بررسىکنندگان جنگ جمل نیز آن را از دیدگاه خود تجزیه و تحلیل کنند. همچنین موضوع «خروج و قیام بر ضد امام عادل و حاکم» از نظر فرقههای مختلف، متفاوت است. مسئله دیگر اینکه، گرفتارى مسلمانان در جنگ جمل دشوارتر از موارد دیگر است، زیرا در مورد حضرت امیر(ع) تمام فرقههاى مسلمان (غیر از خوارج) متفقند که ایشان در زمرۀ خلفاى راشدین (ابوبکر، عمر و عثمان) و پیشوایان عادل مسلمانان است و خروج بر آن حضرت را نمىتوان موضوعى ساده فرض کرد. کتاب «الجمل» نتیجۀ تلاش برای بازنویسی روایی و مستند کتاب «الجمل» شیخ مفید است. شیخ مفید در کتاب «الجمل» نقطۀ محوری مباحث را اثبات حقانیت ولایت و امامت حضرت امیر(ع) بر اساس منابع اهلسنت قرار داده است. به نظر شیخ مفید بر همین اساس، مقابله با امام بعد از بیعت با ایشان امری خطا بود. شیخ همین موضوع را با تکیه بر منابع اهلسنت، مبنایی برای روایت جنگ جمل قرار داده است.
در قسمتی از کتاب «الجمل» می خوانیم:
همین که امیرالمؤمنین دید که آن قوم به سوى لشکر حملهور شدند، به محمدبنحنفیه فرمان داد پرچم را پیش ببرد. او رایت را جلو برد، مهاجران و انصار هم حمله را شروع کردند و آن قوم چون متوجه شدند که محمدبنحنفیه جلوتر از یاران خود حرکت مىکند همگى شروع به تیرباران او کردند. او در جاى خود ایستاد و به گمان اینکه تیرباران آنان یکى دو بار بیشتر صورت نخواهد گرفت و سپس دوباره پیش خواهد رفت. ناگاه امیرالمؤمنین با دست خود به شانه او زد و رایت را از دست او گرفت و بانگ برداشت که: «اى یارى داده شده بمیران !» همین که این شعار شنیده شد، آنان سست شدند و لرزه بر اندامهایشان افتاد و به یکدیگر پیوستند و همه به هم پناه بردند در این هنگام عمار و مالکاشتر با شمشیرهاى کشیده به آن قوم حمله بردند و امیرالمؤمنین فریاد کشید: «اى محمدبنابىبکر! اگر عایشه بر زمین افتاد، او را بپوشان و کارهایش را بر عهده بگیر» چون قوم این سخن را شنیدند، سست و مضطرب شدند. اما پس از مدتی از آن سستى و اضطراب بار دیگر به خود آمدند و جان گرفتند و به میدان آمدند و هماورد طلبیدند.
خاطرات پاسدار مدافع حرم؛ شهید ابراهیم اسمی برای تهیه کتاب اسمی از تبار ابراهیم و سایر آثار نویسنده کلیک کنید.
این کتاب روایت زندگی شهیدی دهههفتادی؛ ابراهیم اسمی(مسئول تیم اطلاعات-عملیات البوکمال) است که در عین جوانی، در سوریه فرمانده یکی از مهمترین و خطرناکترین محورهای عملیاتی میشود و اقداماتی را انجام میدهد که در نوع خودش کمنظیر است.
برشی از کتاب اسمی از تبار ابراهیم
چشمانش را به زمین دوخته بود و در حال عبور از کوچه بود. متوجه عبور مادر از کنارش نشده بود. این اولین بار نبود که ابراهیم سر به زیر از کنار خانم ها عبور می کرد. مادر برایش لا حول خواند و قربان صدقه اش رفت. به خانه که آمد, ندیدن مادر را جبران کرد, او را در آغوش گرفت و دستانش را بوسید. چشمان ابراهیم عادت به جستجوی نامحرم نداشت. افسار چشمانش آن قدر در دستش بود که هنگام تماشای تلویزیون مراقب بود که به چهره زنی خیره نشود.
مجموعه داستانهای کوتاه با محوریت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی «حسن یوسف» مجموعه داستانهای کوتاهی است از حاج قاسم و در باره حاج قاسم که به همت ۱۵ نویسنده در داستانهای کوتاه که هریک با یک زاویه دید شهید سلیمانی را روایت کردهاند، به رشته تحریر در آمده است. برخی خاطراتی واقعی را با تخیل گره زدهاند. برخی حاج قاسم سلیمانی را آن طور که دریافتهاند در قاب داستان به تصویر کشیدهاند و برخی داستانها کاملاً زاییده ذهن نویسندهگاناند. مرضیه احمدی، گلزار اسدی، زهرا امینی، زینب جلوانی، زینب جمشیدیان، فاطمه سادات حسینی، عاطفه حیدری، آسیه دهباشی، مریم زمانی، مطهره شیرانی، زهره فصیحی، زهرا کرباسی، فاطمه کمال، سمیرا مختاری، لیلا نیکخواه نویسندگان مجموعه داستان «حسن یوسف» هستند.
گزیده کتاب حسن یوسف
- همینطور که کتری را زیر شیر آب گرفته ام تا پر شود با خودم تکرار میکنم که فقط بحث و دعوا نه! حرفهایت را بهش بزن اما ناراحتش نکن.انگار صدای مامان را توی ذهنم میشنوم که میگوید،اگه از تو دل بکنه کجا بره؟برادری کن واسش. من و حامد خیلی باهم تفاوت داریم.اما نه آنقدری که نتوانم برادری کنم. کتری را روی شعله میگذارم و برمیگردم،هنوز پای لپتاپ ننشسته ام که صدای آیفون بلند میشود. ایفون را میزنم و همانجا پای در می ایستم تا حامد بیاید. وقتی توی پاگرد پله میبینمش که کوله اش را از روی شانه اش برمیدارد و توی دستش میگیرد.بغلش میکنم و میگویم چه عجب! هنوز توی بغل همدیگر هستیم که ازش میپرسم؟ کرید؟ و حامد میگوید یه مدل دیگه ش! تعارف نمیکنم و میگویم :بوی قبلی بهتر نبود؟ انگار برایش مهم نباش د میگوید:این جدیدتر بود. حالا که حامد نشسته و من روبهرویش ایستاده ام که شکلات تعارف کنم میبینم که دسته های سبیلش بلندتر شده، حرف های مادرم توی سرم میچرخد که برادری کن واسش و برای همین بهش نمیگویم اگر آقاجون زنده بود به اینها میگفت دسته فرغون!
برای تهیه کتاب حسن یوسف و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
نخبهای که جذب یکی از سرویسهای اطلاعاتی میشود برای تهیه کتاب «متولد زندان» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
ماجرای یک نخبۀ ایرانی که جذب یکی از سرویسهای اطلاعاتی-جاسوسی میشود و برای آنها در چندین نوبت جاسوسی میکند. نویسنده در کتاب «متولد زندان»، قصۀ آدمهایی را میگوید که دارای وجدان بیدار هستند و حتی خودشان را محکوم میکنند و برخی هم حکم صادره برای خود را اجرا میکنند.
گزیده کتاب «متولد زندان»
«خدا لعنتشون کنه!... داداش!... داداش! کجایی!... چرا رفتی؟!.. خدا نابودشون کنه...» این کلمات هیچوقت از ذهنم خارج نمیشوند. حتی حالا که دارم خاطراتم را برای این آقا تعریف میکنم. صدای شیون عمهپروانه هنوز توی گوشم است. صدای عمهپروانه بود. جیغ میزد و نفرین میکرد. از لحظهای که توی کوچه پیچیده بودیم صدای جیغ و فریادش را میشنیدیم. هر قدم که بهسمت خانه برمیداشتیم صدا بیشتروبیشتر میشد. همسایهها جلو در خانهٔ ما جمع شده بودند. عمهپروین دستهایش را روی گوشهای من گرفته بود، ولی تلاشش بیفایده بود. چون من گوشم را تیز کرده بودم تا صدا را بهتر بشنوم. البته آنقدر صدای عمهپروانه بلند بود که نه نیاز بود عمهپروین دست روی گوشم بگذارد و نه اینکه من گوشم را تیز کنم. جلو در خانه که رسیدیم، زنهای همسایه راه را برای عمهپروین باز کردند. من تا خواستم پا توی حیاط بگذارم عمه از پشت من را گرفت و به اخترخانم سپرد و به او گفت که من را به خانهٔ خودشان ببرد. ولی این بار از فضولی اخترخانم خوشم آمد. او «چَشم» ی به عمهپروین گفت، ولی از جایش تکان نخورد. من هم ازخداخواسته از بین جمعیتی که جلو در خانه ایستاده بودند داخل حیاط را دید میزدم. عمهپروانه وسط حیاط خودش را ولو کرده بود. روسریاش از سرش سر خورده و روی گردنش بود. با دو دستش موهای بلند و سیاهش را چنگ میزد. آنقدر صورتش را خراش داده بود که رد ناخنهای بلندش روی پوست سفید صورتش معلوم بود، ولکن هم نبود. پشتسرهم فحش میداد و یکی در میان نفرین میکرد؛ پاسداران، امام و قاضی بیشترین افرادی بودند که عمهپروانه آنها را نفرین میکرد. آقاجون پشتسرهم سرش داد میزد و مدام میگفت: «خفه شو دختر! آبرومون رو بردی...» ولی عمهپروانه گوشش به این حرفها بدهکار نبود. گوشهٔ حیاط عزیزجون کنار دیوار روی پله نشسته بود و سرش را به دیوار تکیه داده بود و گریه میکرد. عمهپروین سریع خودش را به عزیزجون رساند و سعی میکرد او را آرام کند و در همان حین سعی میکرد ماجرا را از لابهلای گریههای عزیزجون متوجه شود. بیرون خانه درست وسط همان جمعیتی که من بین آنها ایستاده بودم، هرکس چیزی میگفت. ولی حرف درست را اخترخانم زد. اخترخانم رو به زنی که برای خودش حرفهای عجیبوغریبی میزد و کارهای عمهپروانه را به خواستگار و... ربط میداد، کرد و گفت: «نهخیر عذراخانم، من خودم توی خونه بودم که از طرف دولت اومدن و گفتن که جمشید رو اعدام کردن، بعد اینکه پروانه این خبر رو شنید این المشنگه رو به پا کرد.» جمشید اسم کسی بود که در شناسنامهٔ من جلو نام پدر ثبت شده بود. هیچ تصویری از او در ذهن من وجود نداشت، غیر از چند عکسی که گاهی عمهپروانه دور از چشم آقاجون و عزیزجون نشانم میداد. برای آقاجونم جمشید خیلی وقت پیش تمام شده بود. حالا گوشم را بیشتر تیز کردم. آقاجون حالا داشت همان حرفهای همیشگیاش را در مورد جمشید میگفت، همان حرفهایی که هروقت عمهپروانه به او اعتراض کرد که چرا برای آزادی جمشید کاری نمیکند؟ «جمشید هر کاری کرد به خودش کرد. هر بلایی که امروز سرش اومده بهخاطر خیرهسریای بود که خودش انجام داده. وقتی همهٔ خانوادهش و اعتقادش را به اون سازمان کوفتی فروخت، شیون میکردی دختر. حالا هم جمع کن این تئاترت رو و بیشتر از این آبرومون رو جلو دروهمسایه نبر.» این تصویر هیچ موقع از ذهن من، کیوان فکور، تا به امروز که چهل سال از زندگیام گذشته بیرون نرفته است و نخواهد رفت. آن روز من فهمیدم پدرم از دنیا رفته است. پدری که در زمان دانشجویی با دختری به نام اکرم ازدواج میکند و با هم وارد سازمان مجاهدین میشوند. وقتی من بهدنیا آمدم پدر و مادرم مجبور میشوند بهخاطر همان مبارزه که آرمانشان بود، من را پیش آقاجون و عزیزجون بگذارند. ولی چند وقت بعد مادرم بهسراغ من میآید و من را با خودش میبرد. در چند مأموریت از من بهعنوان پوشش استفاده میکنند. مادرم عذابوجدان میگیرد و تحمل نمیکند و از سازمان و پدرم جدا میشود. او تصمیم میگیرد مخفیانه دور از چشمان سازمان من را بزرگ کند. ولی زودتر از اینکه فکرش را بکند لو میرود و درست روز تولد یکسالگی من سازمان مجاهدین مادرم را حذف فیزیکی میکند. من بار دیگر به خانهٔ آقاجون و عزیزجون برمیگردم. همهٔ اینها را عمهپروین وقتی پانزده سالم بود برایم تعریف کرد. وقتی برای اولین بار ماجرای سازمان مجاهدین و جنایتهایشان را از زبان علیرضا شنیده بودم. علیرضا برایم گفت پدرش توسط نیروهای سازمان جلوی چشمش ترور شده بود. وقتی که چهار سال بیشتر نداشت. او هم مثل من پیش پدربزرگ و مادربزرگش بزرگ شده بود. مادرش هم هنگام دنیا آمدنش از دنیا رفته بود. همینها باعث اشتراک من و او شده بود. رفاقت ما هم از همین نقطه شروع شد. رفاقتی که نقطه آغازش از پشت میز و نیمکت مدرسه راهنمایی بود. برخلاف پدرم، جمشید، که عضو سازمان مجاهدین بود و عمهپروانه که همیشه طرفدار او بود، همهٔ خانواده از آقاجون گرفته تا عزیزجون و عمهپروین انقلابی بودند. حتی آقاجون چند سال هم به جبهه رفته بود. دستش هم در جنگ مجروح شده بود. بعد از مجروحیت هم چون نمیگذاشتند اعزام شود اکثر اوقات در مسجد و پایگاه بود و کمکهای مردمی برای جبهه جمع میکرد. من یادم است سه یا چهارساله بودم که همیشه وقتی میخواست به مسجد برود همراهش بودم و در حیاط مسجد با بچههای همسنوسال خودم بازی میکردیم. هنوز نواهای مداحیای که از بلندگوی مسجد پخش میشد در خاطرم هست و هر زمان جایی آنها را بشنوم ناخودآگاه خاطرات آن روزها برایم تکرار میشود وقتی با بچهها همراه کویتی آهنگران و... آن شعرها را تکرار میکردیم.»
روایت زندگی رزمنده و جانباز دفاع مقدس حمید داوودآبادی؛ از کودکی تا پایان هشت سال دفاع مقدس برای تهیه کتاب «از معراج برگشتگان» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
آن چه در کتاب "از معراج برگشتگان" بیش از هر چیز دیگر نمود دارد، نه صحنههای فجیع و شکنندهی جنگ و نبرد بیامان، که دوستیها، رفاقتها، معنویات و روابط اسلامی و انسانی افراد در اوج گیرودار جنگ با یکدیگر میباشد.حمید داودآبادی با پایان جنگ در سال ۱۳۶۷ جذب سیستم اداری شد و سعی کرد به زندگی عادی خود ادامه دهد ولی خاطرات و آن چه در روزهای عشق و حماسه شاهدشان بود، باعث شد تا به تفکر بیفتد و جایگاه اصلی خویش را بجوید. تغییر ۱۴ شغل دولتی طی ۱۰ سال از ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۷ به او فهماند که جای او نه در ادارات سیستماتیک، که در عرصهی فرهنگی آن هم دفاع مقدس است.حمید داوودآبادی متولد۱۳۴۴ تهران، در کتاب از معراج برگشتگان سعی کرده تا خواننده را از دوران کودکی خود و سرگرمیهای کودکانه تا صحنههای حماسی انقلاب اسلامی و روزهای سخت دوستی و جدایی در جنگ، همراه کند. بدون شک نثر سادهی کتاب، شوخ طبعیها، به سخره گرفتن مرگ و زندگی و حتی بازیگوشیهای کودکانه در وحشتناک ترین صحنههای خون و آتش، خواننده را به همزاد پنداری وامیدارد و تصاویر زیبایی از آن فضای معنوی ارائه میدهد.
روایت زندگی رزمنده و جانباز دفاع مقدس حمید داوودآبادی؛ از کودکی تا پایان هشت سال دفاع مقدس برای تهیه کتاب «از معراج برگشتگان» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
آن چه در کتاب "از معراج برگشتگان" بیش از هر چیز دیگر نمود دارد، نه صحنههای فجیع و شکنندهی جنگ و نبرد بیامان، که دوستیها، رفاقتها، معنویات و روابط اسلامی و انسانی افراد در اوج گیرودار جنگ با یکدیگر میباشد. حمید داودآبادی با پایان جنگ در سال ۱۳۶۷ جذب سیستم اداری شد و سعی کرد به زندگی عادی خود ادامه دهد ولی خاطرات و آن چه در روزهای عشق و حماسه شاهدشان بود، باعث شد تا به تفکر بیفتد و جایگاه اصلی خویش را بجوید. تغییر ۱۴ شغل دولتی طی ۱۰ سال از ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۷ به او فهماند که جای او نه در ادارات سیستماتیک، که در عرصهی فرهنگی آن هم دفاع مقدس است. حمید داوودآبادی متولد۱۳۴۴ تهران، در کتاب از معراج برگشتگان سعی کرده تا خواننده را از دوران کودکی خود و سرگرمیهای کودکانه تا صحنههای حماسی انقلاب اسلامی و روزهای سخت دوستی و جدایی در جنگ، همراه کند. بدون شک نثر سادهی کتاب، شوخ طبعیها، به سخره گرفتن مرگ و زندگی و حتی بازیگوشیهای کودکانه در وحشتناک ترین صحنههای خون و آتش، خواننده را به همزاد پنداری وامیدارد و تصاویر زیبایی از آن فضای معنوی ارائه میدهد.
تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی با محوریت زندگی دکتر ابراهیم کارخانهای گزیده متن کتاب «نگاه سرنوشتساز» برای تهیه کتاب «نگاه سرنوشتساز» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
کتاب «نگاه سرنوشتساز» با رویکردی نو در تبیین خاطرهنگاری اجتماعی، سیاسی، معرفتی و هستهای که با نگاهی جهادی حقطلبی و آرمانخواهی را هدف قرار میدهد به نگارش در آمده است. تسلط علمی در پردازش هدفمند خاطرات و نگاه معرفتی به دانش هستهای، راهی نو به روی مخاطب میگشاید که بر جذابیت مطالعۀ کتاب «نگاه سرنوشتساز» میافزاید.
در جمع همکاران دانشگاهی هر یک خاطراتی را بیان میکردند یکی از دوستان که فارغ التحصیل دکترای تخصصی فارماکولوژی از انگلستان بود و تازه به کشور برگشته بود و از هر فرصتی برای حضور در جبهههای جنگ بویژه در ایام عملیات استفاده میکرد، در رابطه با ادامه تحصیل خود در انگلستان تعریف جالبی کرد که درس بندگی، توکل و اعتماد به خدا در آن موج میزد: استاد راهنمای من در دانشگاه منچستر فردی یهودی بود، یکبار که وارد اتاق محل استراحت من شد و موردی را از من سؤال کرد، من که مشغول نماز بودم همچنان به نمازم ادامه دادم، بعد از آنکه مقداری معطل ماند و پاسخی از من نشنیده اتاق را ترک کرد و رفت! بعد از آنکه نمازم تمام شد دوستی که در آنجا بود گفت با این برخوردی که با استاد راهنمایت کردی، کارت تمام است میبایست نماز را قطع میکردی و جواب او را میدادی، با این کار معلوم نیست چه بلائی سر پایاننامهات بیاید؛ اگر من جای شما بودم حتماً" جواب او را میدادم. از این صحبت او به شدت ناراحت شدم و به او گفتم من مسلمانم؛ امام حسین(ع) در ظهر عاشورا در معرکه جنگ در زیر تیرهای دشمن نماز را ترک نکرد آن وقت تو به من میگویی که نماز را قطع کنم و جواب استاد راهنمایم را بدهم! تو نگران کار من نباش، رابطهات را با خدا درست کن، خداوند رابطهات را با انسانها درس میکند. بعد از این صحبت به اتاق استاد راهنما رفتم وقتی جریان را به او توضیح دادم گفت من از حرکات شما در برابر خدایت خیلی خوشم آمد و برایم جالب بود و بعد سؤال خود را از من پرسید و من هم جواب او را دادم. به اتاق برگشتم و قضیه را به همکارم که او هم دانشجوی دوره دکترا بود گفتم، از شیوه برخورد خود و استاد راهنما بسیار شرمنده شد! در ادامه کار، پایاننامه من زودتر از او به اتمام رسید و او دو سال بعد از برگشت من به ایران، هنوز از پایاننامهاش دفاع نکرده بود! این درس بزرگی بود از توکل برخدا که چه قدرتی بالاتر از خدا برای آنکه انسان به او اعتماد کند.
روایتی از زندگی مجاهدانه معلم استثنایی شهید حاج محمد میرزا بیگی
این شهید عزیز از مبارزین فعّال قبل از انقلاب بوده و بعد از پیروزی انقلاب از ارکان اصلی حزب جمهوری اسلامی در شهرستان رفسنجان شد. در کنار فعالیّتهای انقلابی و فرهنگی، معلم و مدیری دلسوز برای مدرسه کودکان استثنایی رفسنجان بود زمانی که کارشناس کودکان استثنایی در استان کرمان بود، با زحمات و تلاش فراوان توانست در بسیاری از شهرهای استان کرمان مدرسه کودکان استثنایی تأسیس کند. بعد از یکسال به مدیریت مدرسه کودکان استثنایی رفسنجان منصوب شد و رشته کودکان نابینا را تأسیس کرد دلسوزی و تلاش مجاهدانه این شهید عزیز برای خدمت به کودکان استثنایی به حدی بود که گاهی از خستگی کار دستش به لرزه میافتاد اما حتی یک قدم عقبنشینی نکرد. بارها بخاطر خدمت به کودکان استثنایی و کمتوانذهنی قید رفتن به جبهه را زد. تا اینکه آذرماه ۱۳۶۵ با سپاهیان محمد ص همراه شد و از سه دختر کوچکش دل کند و به جبهه رفت. و در ۲۸ دیماه ۶۵ مرحله دوم عملیات کربلای پنج به شهادت رسید. به اعتراف همسر و دختران این شهید، او زنده است! همیشه حضورش را حس میکنند و از او کمک میگیرند. درددل و دلتنگی دخترانش را میشنود و جواب میدهد. چه بسیار گرهها که از خانواده و دوستان و هممحلهها باز کرده است. خوابهای شفاف و نورانی و کرامات نقل شده از این شهید بسیار است.
گزیده متن کتاب حاج محمد
همان جا که ایستاده بودیم، یک قدم رفت جلوتر و پایش را گذاشت زمین و گفت: «اگه من شهید شدم، مرا همینجا دفن کنید. » این را گفت و اشاره کرد به مکان قبرش که دو ماه بعد در آنجا دفن شد. درست دو ماه قبل از این محمد تازه از سفر حج واجب برگشته بود، با تمام وجود حس میکردم که مهمترین دعایش در آنجا طلب شهادت بوده، این را از حرفها و درددلهایش میفهمیدم. همیشه حسرت مقام شهداء را میخورد. بخشی از وصیتنامه شهید: فقط سعی کن رنج بیپدری روی روحیه بچهها اثر نگذارد و آنها واقعاً نسبت به انجام تکالیف دینی خود مقید بار آیند، بخصوص از عارفه کوچولویم از آسیه شیرینم از زینب فهمیدهام جداً معذرت بخواه و بگو پدر شما خیلی مهربان بود اما اسلام را از شما بیشتر دوست داشت لذا برای انجام تکلیف خود حرکت نمود و معذرت میخواهد که نتوانست شاهد رشد و تکامل شماها باشد. اما انشاءالله که خداوند به روح او اجازه خواهد داد در کنار شماها باشد. بخصوص سعی کن بچهها تا میتوانند درس بخوانند و تحصیل نمایند تا هر چه بیشتر انسانهای مفیدی به حال جامعه باشند.
برای تهیه کتاب حاج محمد و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
شناخت انسان در ابعاد مختلف گزیدۀ متن کتاب شناخت انسان در آغاز نبوت جناب موسی علیهالسلام آن حضرت را به سنگلاخهای طور سینا میکشاند؛ کوهی که جناب موسی از دور آن را میبیند و به زن و فرزندش میگوید: من میروم از آنجا آتش بیاورم. موسی آمد، هرچه آمد، دید از آتش خبری نیست، به دل کوه رسید، خداوند در آن حالت به موسی فرمود: "من تو را برگزیدهام." خدای تعالی به موسی شرافت میدهد. برای تهیه کتاب «شناخت انسان» و سایر آثار نویسنده کلیک کنید.
این کتاب پیرامون شناخت انسان است که با تکیه به آیات قرآن و روایات اهلبیت علیهمالسلام، با بیانی نو و جذاب، مخاطبان را با فطرت الهی انسان، انسان و شناخت خدا، انسان و شرکف انسان و جوامع انسانی، دشمنان انسان و ... آشنا میسازد.
ظرفیتها و ظرافتهای تربیتی قالب جُنگ(2) جلد دوم از مجموعۀ «قالبهای برنامهسازی تربیتی». در کتاب جنگ جنگ تا تربیت، خواننده پس از آشنایی با چیستیِ «جُنگ»، ظرفیتهای این قالب را برای تحقق اهداف تربیتی میشناسد. بهاینترتیب، او چراییِ کاربرد فراوان این قالب را در مجموعههای تربیتمحور درک میکند. بخش مهمی از کتاب، آموزش چگونگیِ طراحی و اجرای برنامۀ تربیتی با استفاده از این قالب است. بخشی از کتاب جنگ جنگ تا تربیت برای تهیه کتاب «جنگ جنگ تا تربیت» و سایر آثار نویسنده کلیک کنید.
«در مواجهه با بسیاری از مجموعههای تربیتی، نخستین چیزی که به چشم میآید، برنامههای مجموعه است. میتوان گفت: بستهٔ برنامهها، ویترین هر مجموعه است و متربیان و والدینشان، بیشتر از راه همین برنامهها با مجموعه آشنا میشوند و آن را انتخاب میکنند. این شیوهٔ ارزشیابی مجموعههای تربیتی مخصوص خانوادهها نیست؛ بلکه بسیاری از مسئولان و نهادهای بالادست هم بر پایهٔ گزارشهای مجموعهها از برنامههایشان، آنها را ارزیابی و برای نوع و سطح تعامل با آنها در آینده تصمیمگیری میکنند. مثلاً میزان بودجهای که ادارات و سازمانها برای مجموعههای تربیتی در نظر میگیرند، تا حد زیادی وابسته به برنامههایی است که برگزار میکنند.
کمتر پیش میآید که یک مقام مسئول در هنگام ورق زدن کتابچهٔ گزارشیِ یک مجموعه تربیتی یا در هنگام بازدید از مجموعه، این سؤال را مطرح کند که «هدف شما از برگزاری فلان برنامه چیست». همچنین، مدیران و مربیان زیادی نیستند که اگر یکی از مسئولان یا والدین، مشابه این را بپرسد، بتوانند پاسخ درست و دقیقی بدهند. افتخار مدیران و مربیان خیلی از مجموعههای تربیتی این است که در مجموعهشان هم «حلقه» دارند و هم «کارگاه» برگزار میکنند، و متربیان در مناسبتهای مختلف «جُنگ» میسازند و هرچند وقت یکبار هم در «اردو» شرکت میکنند. آنها از برگزاری آنچه نام برده شد، اهداف دقیق و مشخصی را دنبال نمیکنند؛ درحالیکه در گفتار نخست برایتان توضیح میدهم که بدون در نظر داشتن اهداف تربیتی مشخص، اساساً چیزی به نام برنامهٔ تربیتی پدید نمیآید. پسازاین و در گفتار دوم، میکوشم تا برنامهٔ تربیتی را کمی بیشتر به شما بشناسانم. همچنین، بسیار پیش میآید که مدیران و مربیان مجموعههای تربیتی، حتی نمیدانند که حلقه، کارگاه، جُنگ، اردو و مانند اینها برنامهاند یا قالب. ممکن است کسی بگوید: «چه فرقی میکند که حلقه و جُنگ و مانند اینها را قالب بدانیم یا برنامه؟! مهم، برگزار کردن اینها در مجموعه و رسیدن به اهداف مدنظر است». در گفتار سوم سعی کردهام علاوه بر شناخت نسبتِ میان «قالب» و «برنامه»، پاسخ این پرسش را هم بدهم تا اهمیت توجه به تفاوت این دو را درک کنید.
رمانی با درونمایهای مستند از کسانی که میخواهند فرزند زمانۀ خودشان باشند برای تهیه کتاب شبیه و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید
زندگی یک زوج دانشجوی ایرانی که در شهر «نیس» فرانسه زندگی میکنند و دوست دارند فرزند زمانۀ خودشان باشند. اما بهناگاه اتفاقی مهیب رخ میدهد که نظر همۀ مردم شهر نسبت به آنها تغییر میکند. کتاب «شبیه» در واقع ایده اش از مظلومیت آخرین پیام اسلام حضرت محمد(ص) شکل گرفته؛ اما نوع روایت در زمان حال اتفاق می افتد و مخاطب را در عصر ظهور و قبل از ظهور با خود همراه میکند.
بخشی از کتاب شبیه
«برگشت سمت ماشین و بالا را نگاه کرد. خورشید سرِ جنگ داشت، نمیتابید، اشعههایش را پرتاب میکرد. اشعهها، تیز و سوزان فرومیرفتند در فرق سرش، پشت گردنش، کمرش، زیربغلهایش و از جای اصابتشان، عرق فواره میزد. سینهاش سنگین بود. تا همین یک هفته پیش، هوایی گرمتر از معتدل مدیترانهای را تجربه نکرده بود. دستش را برد سمت درِ راننده. داغی دستگیره به حدی بود که از سوار شدن منصرف شد. خم شد سمت کاپوت و در بازش را طوری بست که آمبولانس VIP با آن عظمتش چند ثانیه تکانتکان خورد. نشست روی شنهای گرم و هیکل چهارشانهاش را تکیه داد به چرخ آمبولانس. موهای خیس و حالتدار چسبیدهبهپیشانیاش را بالا داد و کلافه خودش را باد زد. وسط این جهنم چه غلطی میکنی؟! صدای خودش بود. یک هفته بود همین جمله را با صدای خودش میشنید و محل نمیداد. چرا که هر بار جملهٔ «هرجا سُعاده هست، اونجا بهشته.» را هم با صدای خودش میشنید و خنکی جمله دوم، تحمل جهنم را برایش آسان میکرد. اما این بار خبری از جملهٔ دوم و خنکیاش نشد. دوباره تکرار کرد: وسط این جهنم چه غلطی میکنی؟! بیشتر گرمش شد. لبهٔ تیشرت سفیدش را بالا آورد و با آرم قرمز رویش صورتش را پاک کرد. داغی لاستیک به حدی بود که مجبور شد روی کشالههای رانش بخزد جلوتر. بلافاصله فشار شلوار جین را روی زانوهایش احساس کرد. با انگشتان دو دست، پاچههای شلوار را از روی ساق پاهایش آزاد کرد و به جاده خیره شد. جادهٔ فرعی کمعرضی که تا نقطهٔ تلاقی آسمان و بیابان، کش آمده بود و نفربرها و کانتینرهای مهمات پشتسرهم مثل لشکر مورچهها سیاهش کرده بودند.»
مجموعه خاطرات طنز حجتالاسلام و المسلمین حسین جلالی بخشی از کتاب چشم حاج آقا
این کتاب با نثری روان و جذاب به روایت ماجراهای طنز و شیرینی میپردازد که حجتالاسلام جلالی در طول سفرهای تبلیغیاش از آغاز طلبگی تا جبهه و سپس گرفتن مسئولیت در ستادها و دفترهای گوناگون، با آنها روبهرو میشود. آقای جلالی چند سال بعد از پایان جنگ وارد مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره) میشوند و تحصیلاتشان را تا مقطع دکترای روانشناسی تربیتی ادامه میدهند. همزمان با تحصیل از سوی مرحوم علامه مصباح یزدی (ره) به عنوان مسئول دفتر انتخاب میشوند و بیش از بیست سال در آنجا خدمت میکنند. در طول این سالها سفرهای تبلیغی ایشان همیشه و در سراسر کشور برقرار بوده و ماجراهای شیرین و جذابی برایشان اتفاق میافتد. روایت این ماجراهای طنزآمیز با نثری روان و جذاب در کتاب چشم حاج آقا به تصویر کشیده و در کنار مطالب درسآموز لبخندهای عمیق به قلب و لبهای مخاطب هدیه خواهد کرد.
«اواخر شهریور سال ۱۳۶۱ بود. کلاسهای حوزه تازه شروع شده بود. خوابگاهمان حجرهای در مدرسهٔ قدیری بود و کلاسهایمان در مدرسهٔ کرمانیها. هر روز از پل حجتیه، رودخانه را رد میکردیم و ربعساعته به کلاس میرسیدیم. من و علیاصغر مجیدی و ابوالقاسم باقریان و محمدرضا صالحی توی حجرهٔ پنج بودیم و شهید علی پورمحمدی و سیدمحمد مرعشی و محمدرضا باقری توی حجرهٔ روبهروی ما، یعنی حجرهٔ سیزده بودند. ما همه رفیق و همشهری بودیم. از حجره که بیرون میآمدی، دوسه پله میخورد و میرسید به کف حیاط. حوضی بزرگ با چند تا شیر آب و پاشویه وسط حیاط بود. نیمدور، دور حوض میچرخیدی و میرسیدی به حجرهٔ سیزده.
برای تهیه کتاب چشم حاج آقا و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
روایتی از زندگی سردار شهید، محمدحسن غفاری گزیدۀ متن کتاب دریای چشمان تو برای تهیه دریای چشمان تو و سایر آثار نویسنده، کلیک نمایید.
کتاب دریای چشمان تو، نوشتۀ امیرحسین انبارداران، روایتی است از زندگی سردار شهید، محمدحسن غفاری. محمدحسن غفاری در جریان مبارزات مردم گرگان علیه نظام شاهنشاهی نقشی فعال را ایفا کرد. پس از پیروزی انقلاب، بهمنظور حفاظت از انقلاب به عضویت تشکیلات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. وی برای گذراندن دورۀ آموزش نظامی به مرکز آموزشی «المهدی» چالوس اعزام شد و پس از گذراندن دورۀ عمومی آموزش نظامی، یک دوره نیز آموزش تخصصی جنگهای پارتیزانی را گذراند و بههمراه همرزمانش برای مبارزه با ضدّانقلابیونی که در جنگلهای آمل پناه گرفته بودند، اولین تجربیات نظامی و جنگی را به معرض نمایش گذاشت که نتیجۀ آن از بین رفتن ضدّانقلاب در جنگلهای آمل و کشته و تسلیم شدن آنها بود. بعد از اتمام مأموریت در سال ۱۳۶۱، عازم جبهههای نبرد شد و در واحد طرح و عملیات، دور جدیدی از فعالیتهای نظامی را تجربه کرد. در این قسمت به معاونت واحد طرح و عملیات منصوب شد و با پذیرش مسئولیت موفق شد خدمات بیشتری را برای پیشرفت امور جنگ در لشکر ۲۵ کربلا ارائه دهد. او پس از مدتی تا سمت معاونت اطلاعات و عملیات لشکر ۲۵ کربلا ارتقا یافت. او همچنان در جبهه ماند تا در روز ۳۰دی۱۳۶۵ در عملیات کربلای۵ در منطقۀ عملیاتی شلمچه، بر اثر اصابت راکت هواپیما به خودروی حامل او به شهادت رسید.
مشغول شد به چیدن نعناها. صبح، هنوز خورشید بیرون نیامده بود که آمدند باغ. مادر، مثل هر روز، کارها را میان بچهها تقسیم کرد. سهم بهرام چیدن و بستن صد دسته نعنا شد. برادر بزرگش محمد وظیفه داشت صد بسته شنبلیله بچیند و دسته کند. بقیۀ برادرها و خواهرها هم هریک باید سبزی مشخصی را که مادر گفته بود میچیدند و دسته میکردند. پدرشان، عمورجب، مثل هر روز، میچرخید لابهلای درختان باغ، میوههای رسیده و آمادۀ فروش را جمع میکرد، میریخت داخل سطل پلاستیکی سفیدش، میآورد جلوی اتاقک گِلی و کوچک باغ. بهنرمی، انگار تخممرغ زمین بگذارد، هریک از میوهها را روی زمینِ پر از برگ پاییزی میچید. هر بار که میرفت و برمیگشت، حجم میوههای روی زمین بیشتر میشد. انارها کمتر بود و انجیرها بیشتر. گلابیها و سیبها اندازۀ هم بودند. تکوتوک پرتقال و نارنگی زودرس هم روی زمین بود کنار میوهها. عمورجب هر بار که برمیگشت سطل میوهها را خالی کند، به کُرتۀ سبزیها هم سرکشی میکرد. هر بار سهم یکی از بچهها بود که نهیب پدر را بشنود: «زود باش بهرام، الانه که آفتاب بشه و زنها از راه برسن.»
شرح مجاهدات رزمندۀ دفاع مقدس؛ حجتالاسلام حسین(ضرغام) شیراوند برای تهیه کتاب «نماز ناتمام»و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
لشکر انصارالحسین و شهدای بزرگ آن از مهمترین یگان های نظامی تاثیرگذار در دفاع مقدس بوده اند. حضور جلودارانه نیروهای دلاور استان همدان در خطوط مقدم نظامی و جان بر کفی آنان در دفاع از میهن عزیز اسلامی و ارزشهای والای آن شهره خاص و عام است و توسط ستارگان اقبال همدان و نویسندگان چیره دست آن در کتب مختلفی، بازتاب یافته است. یک بار از نگاه فرمانده دلاور گردان حضرت ابالفضل، حاج میرزا سلگی در کتاب آب هرگز نمی میرد به وقایع پرکشش و جذاب این لشکر نگاه شده و بار دیگر در کتاب وقتی مهتاب گم شد از دید نیروی ساده اطلاعات و عملیات، علی خوش لفظ ماجرا روایت میشود. یک بار در کتاب دلیل با شخصیت والای شهید چیت سازیان آشنا میشویم و دیگر بار به خانهی این شهید بزرگوار راه می یابیم و در کتاب گلستان یازدهم از زبان همسر شهید با او آشنا می شویم. کتاب نماز ناتمام که شرح مجاهدت های حجت الاسلام و المسلمین حسین شیراوند است، قدم به این راه پر فراز و نشیب گذاشته و این بار از نگاه نیروی "رزمی تبلیغی" به شرح روایت ها و مجاهدات شنیدنی خود و دیگر همرزمان می پردازد. او که افتخار همراهی و سربازی فرماندهانی چون، شهید چیت سازیان، شهید حاج حسین کیانی و حاج میرزا سلگی را در کارنامه دارد در سخت ترین نقطه درگیری حاضر می شود .
بخشی از کتاب نماز ناتمام
قبل عملیات تصمیم گرفتم برای حمام به سرپل ذهاب بروم و برای همین دنبال رفیق راه میگشتم. پسرداییام محمود حسنگاویار در گردان حضرت ابالفضل7 بود. در مقرشان پیدایش کردم و از او خواستم که همسفر شویم. من و محمود با هم بزرگ شده بودیم. حتی دم عید وقتی بزرگ و کوچک فامیل جمع میشدیم تا به گرمابه برویم، من و محمود همبازی بودیم و به خوشگذرانی در حوض وسط گرمابه شیرجه میزدیم. حالا به یاد آن روزها دوباره گذرمان به حمام افتاده بود؛ با این تفاوت که عیدی در کار نبود و به جای لباس نو باید لباس عملیات میپوشیدیم! بعد حمام به استراحت در کوچه نشستیم تا نفسی چاق کنیم. یک لحظه به صورتش خیره ماندم، گفت: چیه؟ نگاه میکنی؟ - نور بالا میزنی محمود! خبریه؟ - از تو چه پنهان...من که لیاقت ندارم ولی پسرعمه جان غسل شهادت کردم! -یعنی میخوای شهید بشی؟ تو که برایت دختر نشان کردهاند، نمیخواهی ازدواج کنی؟! -یواشکی فرار کردم، وقتی میدونم رفتنیام چرا دختر مردم را بدبخت کنم؟!
خاطرات خواهران چهل تن از شهدای معاصر و شاخص جهان اسلام؛ از کشورهای ایران، لبنان، سوریه، عراق و افغانستان بخشی از کتاب «لبخند اشک» برای تهیه کتاب «لبخند اشک» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
مجموعۀ دوجلدی «لبخند اشک» خاطرات خواهران چهل تن از شهدای معاصر و شاخص جهان اسلام؛ از کشورهای ایران، لبنان، سوریه، عراق و افغانستان است. کتاب «لبخند اشک» در هشت بخش، تحت عنوان شهدای دفاع مقدس، شهدای انقلاب، شهدای ترور، شهدای مدافع حرم، شهدای سلامت، شهدای امنیت، شهدای مقاومت و شهدای منا تنظیم شده است. در جلد اول از کتاب «لبخند اشک» خاطرات خواهران شهدایی چون ابراهیم هادی، حاج ابراهیم همت، شهیدان زین الدین، شهیدان جهان آرا، شهید شیرودی، شهید پلارک، شهید فهمیده، شهید کاوه، شهیدصیاد شیرازی، شهید فخریزاده، شهید عمادمغنیه، شهید حججی، شهیدرکن آبادی، شهید قربانخانی، شهید پاشاپورو... به چشم میخورد. همچنین نویسنده دلنوشتههایی از همسر شهید مهدی باکری، حسین محرابی، ابومهدی المهندس، دختر شهید موسویقوچانی و... را نیز در کتاب «لبخند اشک» قرار داده است. همچنین در بخش شهدای منای کتاب نیز عکس شهید قرآنی محسن حاجی حسنیکارگر به همراه متنی از نویسنده به نگارش در آمده است.
اوایل اسفند بود که سردی و سیاهی گریبانمان را گرفت و مهمان تمام وقتمان شد؛ شب و روزمان شد انتظار؛ انتظار رسیدن خبری از ابراهیم با اینکه چندین سال روز و شبمان در چشم انتظاری و دلواپسی گذشته بود اما جنس این انتظار فرق داشت. از همان ابتدای جنگ ما هم مثل بقیۀ خانواده ها می دانستیم که مثل باران بهار هر لحظه باید منتظر خبر شهادت عزیزمان باشیم ابراهیم عاشق شهادت بود اما می گفت که عاشق شهادت بودن به این معنا نیست که بروی و خودت را به گلوله ها بسپاری تا به شهادت برسی نه عاشق شهادت بودن یعنی آنقدر درراه خدا و دین زحمت بکشی و جهاد کنی تا لایق شهادت شوی. آن وقت است که شهادت، لذت بخش خواهد بود ابراهیم هنوز کارهای زیادی می توانست انجام دهد. هنوز باید سال ها می ماند و می جنگید. آن بدن ورزیده را برای این همیشه آماده نگه می داشت که توان خدمت به اسلام و انقلاب را داشته باشد. باورش سخت بود اما خبر بی خبری که رسید قصۀ انتظار ما هم شروع شد.....
«زخمی لبخند»؛ روایت هایی از زندگی مربی جهادگر شهید علی خلیلی دفاع از ارزشهای انسانی در هر نقطه از جهان مورد تحسین ملت هاست و افرادی که در این راه از مال و جان خود میگذرند در هر ملتی ارزشمند و مورد احترام هستند و بعنوان اسطوره و قهرمان به مردم شناسانده میشوند. از هر فرصتی برای زنده نگه داشتن نامشان استفاده میکنند. زنده نگه داشتن قهرمانان است که معنای حقیقی ارزشها را حفظ میکند و میتواند این ارزشها را در جریان زندگی مردم بخصوص نسل جدید تزریق کند. اینکه کسی جان خودش را برای بپا داشتن یک ارزش فدا کند یعنی رویاندن و به ثمر نشاندن و منتشر کردن این ارزش در بطن جامعه. علی خلیلی جوان دهه هفتادی که زندگی ساده و آرامش را در گوشهای از شهر با مسجد، هیأت و طلبگی و تربیت نوجوانان پر میکند و در این مسیر با جدیت تمام از انجام کوچکترین کارها ابایی ندارد. علی خلیلی نماد تک تک جوانانی است که هر کدام در دلشان شور و شعور انقلابی را دارند و محبت اهل بیت (ع) و نشاط بندگیشان به آنها قدرت بخشیده است تا در مسیر حق درستترین انتخاب را داشته باشند. برخلاف آنچه دشمنان ایران اسلامی میخواهند و سعی میکنند که جوانان را بینشاط، خسته، خموده و خالی از هر دلبستگی اعتقادی نشان دهند ولی وجود جوانانی چون شهید علی خلیلی و تمام شهدای دهه هفتادی و هشتادی مهر باطلی بر خیال آنهاست. علی خلیلی در 25 تیر ماه سال 1390(شب نیمه شعبان)وقتی در خیابان متوجه تعرض چند جوان با حالت غیر طبیعی به دو خانم جوان میشود، جلو میرود و تذکر میدهد. دو خانم جوان موفق به فرار میشوند ولی شهید خلیلی با ضربه چاقوی یکی از جوانها زخمی و شاهرگ گردنش بریده میشود. کتاب زخمی لبخند روایتهایی از زندگی و شرح ماجرای آن شب و دو سال مجروحیت و نهایتاً شهادت علی خلیلی است که از زبان مادر و یکی از دوستان نزدیگ این شهید عزیز روایت شده است. خدا دو سال تو را به من بخشید که داشته باشمت. کنارت، همراهت، همنفست باشم. ببویمت. اصلاً مادر، میشود حلالم کنی، بهخاطر آن شب نیمۀ شعبان که از حضرت سیدالشهدا خواستم بمانی و تو را امانت سپردم دستش؟ ماندنی نبودی با آن جراحت و آن خونی که از رگ پارهات میجوشید؛ ولی ماندی. حلالم کن که برای دوبارهداشتنت و دوبارهدیدنت و دوبارهشنیدن صدایت دعا کردم و تو تمام این دو سال درد کشیدی. میدانم که میدانی من هم تمام آن دو سال درد کشیدم، حتی بیشتر از تو.
گزیده متن کتاب زخمی لبخند
برای تهیه کتاب زخمی لبخند و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
روایت «نسل سومی»های انقلاب اسلامی کتاب «روایت سوم»؛ با موضوع دفاع مقدس از زاویه جدید در بستر افق نمایی حرکت انقلاب اسلامی تا به امروز آنچه در مورد دفاع مقدس گفته شده، نوشته شده، اثری ساخته و تولید شده است یا به بیان «ملزومات جنگی، مختصات جغرافیایی و اطلاعات لجستیکی و نظامی» مربوط به طرفین درگیر در جنگ یعنی «ایران و عراق» بوده است و یا آنکه به دنبال تبیین و تشریح «خاطرات دوران دفاع مقدس» از زوایای مختلف میباشد. در گونه نخست (روایت اول) که آن را میتوان «روایت جغرافیایی-نظامی» از دفاع مقدس نامید، نگارندگان و تولیدکنندگان آثار مختلف بیشتر سعی در تبیین، تشریح و تحلیل اطلاعات نظامی و توابع آن داشته و دارند که این هم به نوبه خود لازم و ضروی است و قطعاً بخشی جدی از تاریخ جنگ 8 ساله را تحت پوشش خود قرار میدهد. با توجه به اینکه دفاع مقدس؛ جامعترین، عینیترین و انقلابیترین الگوی روش و منش موجود برای هدایت و مدیریت جامعه در انقلاب اسلامی است؛ بار دیگر ضرورت پرداخت به آن شفافتر میشود و حال میتوانیم بگوییم که دفاع مقدس نه تنها برههای مهم از برهههای تاریخی و هویتی ما میباشد؛ بلکه بهعنوان دستگاهی معادلهساز اگر به درستی به آن رجوع شود میتواند آوردههای بسیار مهمی را در برداشته باشد.
گزیده متن کتاب روایت سوم
برای تهیه کتاب روایت سوم و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
اصول، مراحل، عوامل و موانع تربیتی از نگاه رهبر فرزانۀ انقلاب برای تهیه کتاب «تربیت اسلامی 2» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
این کتاب جلد دوم از مجموعۀ «تربیت اسلامی» با عنوان «اصول، مراحل، عوامل و موانع تربیتی از نگاه رهبر فرزانه انقلاب» است. آنچه دغدغهمندان عرصۀ تربیت را بهسوی مطالعه، دقت، فهم، تفکر و تحقیق در دیدگاههای رهبر فرزانۀ انقلاب دربارۀ تربیت میکشاند، نگاه جامع ایشان به مسائل است؛ تحلیلی موشکافانه از نیازهای جامعۀ اسلامی و حرکت آن بهسمت تمدن نوین اسلامی.
اهداف تربیت اسلامی از نگاه رهبر فرزانۀ انقلاب (به ضمیمۀ ضرورت، موضوع و مفهوم تربیت) برای تهیه کتاب «تربیت اسلامی 1» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
این کتاب جلد اول از مجموعۀ «تربیت اسلامی» با عنوان «اهداف تربیت اسلامی از نگاه رهبر فرزانۀ انقلاب» است. آنچه دغدغهمندان عرصۀ تربیت را بهسوی مطالعه، دقت، فهم، تفکر و تحقیق در دیدگاههای رهبر فرزانۀ انقلاب دربارۀ تربیت میکشاند، نگاه جامع ایشان به مسائل است؛ تحلیلی موشکافانه از نیازهای جامعۀ اسلامی و حرکت آن بهسمت تمدن نوین اسلامی.
برنامههای تربیتی از نگاه رهبر فرزانۀ انقلاب برای تهیه کتاب «تربیت اسلامی 4» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
این اثر جلد چهارم از مجموعۀ «تربیت اسلامی» با عنوان «برنامههای تربیتی از نگاه رهبر فرزانۀ انقلاب» است. آنچه دغدغهمندان عرصۀ تربیت را بهسوی مطالعه، دقت، فهم، تفکر و تحقیق در دیدگاههای رهبر فرزانۀ انقلاب دربارۀ تربیت میکشاند، نگاه جامع ایشان به مسائل است؛ تحلیلی موشکافانه از نیازهای جامعۀ اسلامی و حرکت آن بهسمت تمدن نوین اسلامی.
مدیریت تشکل تربیتی از نگاه رهبر فرزانۀ انقلاب برای تهیه کتاب «تربیت اسلامی 5» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
این اثر جلد پنجم از مجموعۀ تربیت اسلامی با عنوان «مدیریت تشکل تربیتی از نگاه رهبر فرزانۀ انقلاب» است. آنچه دغدغهمندان عرصۀ تربیت را بهسوی مطالعه، دقت، فهم، تفکر و تحقیق در دیدگاههای رهبر فرزانۀ انقلاب دربارۀ تربیت میکشاند، نگاه جامع ایشان به مسائل است؛ تحلیلی موشکافانه از نیازهای جامعۀ اسلامی و حرکت آن بهسمت تمدن نوین اسلامی.
کتابی جهت آشنایی با برنامهریزی مدیران فرهنگی و مربیان تربیتی و روحانیون اکثر اوقات ما عادت کردهایم که بدون شناخت کافی از نیازها و مشکلات جامعه هدف، برنامههایی را برای آنها تدارک ببینیم و در اجرای برنامهها نیز به شکل دستوری و آمرانه عمل کنیم، در نتیجه برنامهها، موفقیت مورد انتظار را نخواهند داشت. نیاز سنجی، روشی است که توسط آن، نیازها یا به عبارت دیگر مسائل اخلاقی جامعه هدف را به طور واقعی از نزدیک بررسی و شناسایی میکنیم. نیازسنجی باشناسائی نیازهای مهم، مبنایی برای دستیابی به اهداف و طبعا بستر مناسبی برای سازماندهی سایر عناصر مهم حول محور نیازهای اولویت یافته فراهم میسازد. گام اول یا خشت اول برنامهریزی جهت رشد و تربیت مربیان و مدیران تربیتی، تعیین نیازهای تولیدی در حوزه محصولات تهذیبی است که اگر به درستی طرحریزی و اجرا شود، اثربخشی را به همراه خواهد داشت؛ در غیر این صورت تا ثریا میرود دیوار کج. تولید محصولات، گران است. لذا فقط باید موقعی ارائه شود که اولاً پاسخی به یک نیاز شناخته شده باشد و ثانیاً بهترین راه حل برای مشکلاتی باشد که از آن طریق قابل حل میباشد. فعالیتهایی که بدون توجه به این شرط طراحی و اجرا شوند در واقع نوعی اتلاف منابع ارزشمند میباشند.
برای تهیه کتاب «موضوعشناسی تربیتی» و کتابهای دیگر نویسنده، کلیک کنید.
مؤثران تربیتی از نگاه رهبر فرزانه انقلاب برای تهیه کتاب «تربیت اسلامی 3» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
این اثر جلد سوم از مجموعۀ «تربیت اسلامی» با عنوان «مؤثران تربیتی از نگاه رهبر فرزانۀ انقلاب» است. آنچه دغدغهمندان عرصۀ تربیت را بهسوی مطالعه، دقت، فهم، تفکر و تحقیق در دیدگاههای رهبر فرزانۀ انقلاب دربارۀ تربیت میکشاند، نگاه جامع ایشان به مسائل است؛ تحلیلی موشکافانه از نیازهای جامعۀ اسلامی و حرکت آن بهسمت تمدن نوین اسلامی.
ظرفیتها و ظرافتهای تربیتی قالب کارگاه ادبی(4) برای تهیه کتاب « تربیت باادبی» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
این کتاب جلد چهارم از مجموعۀ «قالبهای برنامهسازی تربیتی» است. خواننده پس از آشنایی با چیستیِ «حلقۀ تربیتی»، ظرفیتهای این قالب را برای تحقق اهداف تربیتی میشناسد. بخش مهمی از کتاب، آموزش چگونگیِ طراحی و اجرای برنامۀ تربیتی با استفاده از این قالب است.
داستانی براساس زندگی و شهادت پهلوان شهید مدافع حرم؛ سجاد عفتی برای تهیه کتاب «نخساییها» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
کتاب «نسخاییها»روایت زندگی و شهادت شهید مدافع حرم سجاد عفتی با نام جهادی ابراهیم است که پس از پشت سر گذاشتن یک زندگی پر فراز و نشیب، بخصوص در سنین نوجوانی و جوانی در سال 1394 در حلب سوریه شهد شهادت مینوشد. «نسخاییها» از حضور شهید در درگیریهای سال 88 آغاز شده و سپس با روایت زن خبرنگاری که در همان ایام با شهید مواجهه داشت، به گذشته میرود. دوران کودکی و نوجوانی سجاد آکنده از تلخ و شرینهای طنزآلود است؛ اما به تدریج زندگی روی دیگر خود را نیز به سجاد نشان میدهد تا در بدو جوانی از او یک نخسایی (نیروی خودجوش سپاه اسلام) بسازد. کتاب «نخساییها» تلاش دارد علاوه بر معرفی شهید، گروه بسیجیان موسوم به نخساییها را نیز به مخاطب بشناساند. گروهی چند ده نفره که با دشواریهای بسیار و ناگفته، خود را به معرکههای نبرد سوریه و عراق میرساندند تا در مصاف جان و جهاد حاضر شده و آرزوی شهادت را در هر بادیه و دامنهای جستجو کنند.
برشی از کتاب «نخساییها»
پس از مدتی در یکی از پارکینگها با جمع و جور کردن وسایل و تشکهای دست دوم یک باشگاه کشتی راه انداخت. فقط مانده بود مربی کشتی که قطعا چنین چیزی در باغ های کهنز پیدا نمی شد. مصطفی صدرزاده و امیرحسین که مدتی در مرکز شهر باشگاه میرفتند با مربی باشگاهشان اسماعیل خلیلی صحبت کردند و او هم پذیرفت که مربی پارکینگ – باشگاه پهلوان پرور کهنز شود. آن روزها در محله ما گوش شکسته برای خودش یک برند لاکچری حساب می امد و صد امتیاز داشت. سجاد عفتی هم تکواندو را به عشق گوش شکسته ها رها کرد و اهل کشتی شد. وقتی هم آمد جدی و مردانه آمد. کشتی برای ما کم کم شد خواب و خوراک، و روز و شبمان را با آن سر میکردیم. سجاد به خاطر بدن منعطف و عقبه رزمی که داشت از بقیه جلوتر بود. زیرگیر بسیار قهار و فیتو زن حرفه ای باشگاه بود. بزرگتر که شدیم در مسابقات دانشجویی تنکابن، تیم منطقه ما همیشه قهرمان میشد. سجاد هفتاد و چهار کیلو کشتی میگرفت. مربی به او پیشنهاد داد که وزن کم کند و در یک وزن پایینتر کشتی بگیرد؛ اما سجاد رغبتی به این کار نداشت. یکی از بچهها که در حال کم کردن وزن بود و خیلی به خودش فشار می آورد. چند ساعت به وزن کشی هنوز سیصد گرم اضافه وزن داشت. به سونا رفت تا دمای بالا آب اضافه بدنش را کم کند. سجاد که در تمام طول این مدت او را ترو خشک می کرد، با او راهی سونا شد و عرق ریخت .بعد از وزنکشی هم کار به درمانگاه و سرم و بیمارستان و اینها کشید. سجاد مثل یک پرستار از او نگهداری کرد و خودش هم به عنوان کوچ کنار تشک نشست.
کتابی جهت آشنایی برنامهریزان فرهنگی و مربیان تربیتی با قالبهای رسانهای برای تهیه کتاب «قالبشناسی تربیتی» و سایر کتابهای نویسنده کلیک کنید.
رسانهها چنان در زندگى روزمرۀ عصر مدرن مؤثرند که جزئى از بافت فرهنگى محسوب مىشوند. از طرف دیگر، باتوجهبه تحولاتى که امروزه در علم ارتباطات و وسایل تبلیغى رخ داده، موضوع «انتقال دین از رسانههاى نوین» و دغدغههایى که در این زمینه پدید آمده، بسیار اهمیت یافته است. در کتاب «قالبشناسی تربیتی»، هرآنچه مربوط به رسانه است و در تولید محصولات تهذیبی ویژۀ طلاب و مربیان تربیتی و فرهنگی نقش دارد را تبیین میکند.
بخشی از کتاب «قالبشناسی تربیتی»
«هنگامی که دو واژهٔ دین و رسانه در کنار هم به کار میروند، دو سنخ از مباحث به وجود میآیند. یک بحث این است که وقتی دین در رسانه انعکاس مییابد، چه اتفاقی میافتد؟ قائلین به این بحث معتقدند در چنین صورتی دین، رسانهای خواهد شد و پیشبینی میکنند پس از آن دیگر تنها دینی رسانهای خواهیم داشت؛ بهگونهای که افراد جامعه دین خود را تنها از طریق رسانههای جمعی دریافت خواهند کرد. البته این مباحث بیشتر در فضای رسانهای غرب مطرح است و مطالعات رسانهای در غرب بیشتر ناظر به همین مباحث است.بحثهای دیگری هم البته در اینجا مطرح هستند، مانند اینکه اساساً رسانه چهمقدار از دین را میتواند متجلی سازد و دین با ابعادی که دارد، چگونه در رسانه و در چه سطحی مطرح خواهد شد. بهطور دقیقتر، دین دارای حوزههای متعددی چون حوزهٔ معرفتی، عاطفی، اخلاقی، فقهی و... است. در ورود دین به رسانه، رسانه چهمیزان تاب بیان جنبههای معارفی دین را دارد؟ یا چهمقدار میتواند به جنبههای فقهی دین بپردازد؟ یا چه ظرفیتهایی برای ورود به جنبههای اخلاقی یا عاطفی دین دارد؟ این موارد یک حوزه از بحث را شامل میشود که با تعبیر دین رسانهای یا رسانهای شدن دین شناخته میشود.سنخ دیگری از مباحث که در همنشینی دو واژهٔ دین و رسانه قابل طرح هستند، مجموعه مباحثی است که شاید بتوان به تعبیر «رسانهٔ دینی» آن را مطرح کرد. در این حوزه از مباحث، عمدتاً با دیدگاههایی تحت عنوان مبانی نظری مواجه هستیم که از مواجههٔ مبانی نظری دو مقولهٔ دین و رسانه شکل میگیرند. به بیان دیگر، همچنان که در حوزهٔ مطالعات رسانهای دیدگاهها و مبانیای وجود دارد، در حوزهٔ مطالعات دینی نیز مبانی و اصولی مطرح است که هنگام نسبتسنجی میان این دو حوزهٔ مطالعاتی، تغییر و تحولاتی رخ میدهد که قابل بحث و بررسی هستند. نتیجهٔ این تحولات، مبانی و نظریاتی است که میتواند در شکلگیری رسانهٔ دینی نقشآفرینی کند.مباحث این حوزه تلاش میکنند تا پرسشهایی را در مواجهه با نظریهٔ رسانهٔ دینی پاسخ دهند؛ مانند اینکه آیا در نظریههای ارتباطات میتوانیم یک مدل ارتباطی دینی داشته باشیم؟ یا در حوزهٔ نظریههای رسانه به همین شکل؟ یا نظریات موجود در مطالعات رسانهای (مانند نظریهٔ هنجاری رسانه) در نگرهٔ دینی به رسانه چه تغییری پیدا میکنند؟ و پرسشهایی دیگر از این دست.یکی از نکاتی که در مباحث دین و رسانه باید تبیین کرد، تعیین حدود بحث است. وقتی میگوییم دین، منظورمان دقیقاً از دین چیست؛ یا دربارهٔ رسانه نیز به همین ترتیب.الف) دین: نخست اینکه وقتی از دین سخن میگوییم منظورمان دین کامل و خاتم یا همان اسلام است، چراکه ادیان دیگر از جامعیت اسلام (اسلام ناب) برخوردار نیستند.دوم اینکه وقتی میگوییم مبانی دینی با مطالعات رسانهای چه نسبتی برقرار میکند، دین (اسلام) را با همهٔ گسترهاش مدنظر داریم. به بیان روشنتر، وقتی برای دین [و مباحث دینی] تقسیمبندیهای مختلفی صورت گرفته، در مطالعات رسانهای به همهٔ این جنبهها و تقسیمات دین نظر خواهیم داشت؛ برای نمونه قدما دین را به سه مبحث عقاید، اخلاق و احکام تقسیم میکردند، یا متأخرانی چون شهید مطهری جهانبینی و ایدئولوژی را هم بر این تقسیمبندی افزودند یا مرحوم صفایی (ع.ص) در یک تقسیمبندی جدید، دین را به مبانی معرفتی، مبانی فطری، آرمانها و اهداف دین، نظامهای دینی و درنهایت احکام دینی تقسیم میکنند.درست این است که مطالعات رسانهای با همهٔ این حوزههای دینی درگیر شده و نسبتسنجی شود. در واقع به همان نسبتی که فقه و مباحث فقهی در مطالعات رسانهای (دینی) ورود کرده و نقش دارد، اخلاق نیز نقشآفرینی خواهد کرد. قابلتوجه است که در همین راستا بخش عمدهای از پژوهشهای انجامشده در این حوزه، به مباحث معرفتشناسی دینی و مبانی معرفتی دین پرداختهاند؛ مانند رابطهٔ دین و انسان، رابطهٔ انسان با اجتماع، تاریخ، خدا، وحی و... که این مباحث حتی در روششناسی مطالعات رسانهای نیز تأثیرگذار بودهاند؛ بنابراین در نسبتسنجی دین و مطالعات رسانهای با گسترهای از مباحث مواجه هستیم که چیزی از حیات بشری را فروگذار نمیکند و همهٔ حوزههای حیات بشری، چون تفکر و احساس (ایمان)، عمل و رفتار (فقه)، اجتماع (حقوق) و... را پوشش میدهد.ب) رسانه: نخست اینکه منظور ما از واژهٔ رسانه، عمدتاً رسانههای نوین است.دوم اینکه وقتی از نسبت دین و رسانه سخن میگوییم، به مطالعات رسانهای نظر داریم که خود آن نیز دارای ابعادی است. یکی از ابعاد آن مباحث ارتباطی و مطالعات ارتباطات است — که اغلب مفهوم مطالعات رسانه با آن مشتبه شده یا برخی معتقدند باید تنها به همین بحث پرداخت و از دیگر ابعاد غفلت میکنند؛ یعنی تلویزیون بهعنوان یک وسیلهٔ ارتباطجمعی.یکی دیگر از ابعاد مطالعات رسانه جنبهٔ هنری آن است؛ یعنی تلویزیون ضمن آنکه رسانه است، یک هنر نیز به شمار میآید و از آن بهعنوان یک رسانهٔ هنری یاد میشود.بعد دیگر رسانه (رادیو و تلویزیون) بعد سازمانی آن است، رسانهٔ تلویزیون یک سازمان است که ویژگیهای خاص خودش را دارد. درحقیقت تلویزیون بهعنوان یک سازمان رسانهای، علاوه بر مباحث عمومی سازمان، بحثهای سازمانی خاص خود را هم میطلبد؛ مانند بحث تولید و مدیریت پیام که از مباحث خاص سازمانهای رسانهای هستند.بعد دیگر تلویزیون، بعد تکنولوژیک آن است که به مباحثی چون موجبیت تکنولوژی، فرهنگ تکنولوژی، اینهمانیِ رسانه و پیام و... میپردازد.»
خاطرات رزمنده دفاع مقدس دکتر علی آقامحمدی برای تهیه کتاب تازیانههای سلوک و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
خاطرات دکترعلی آقامحمدی«عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام» و متولد 1330 در همدان، از سالهای استبداد ستمشاهی تا پیروزی انقلاب اسلامی و هشت سال دفاع مقدس است. این اثر شناسنامۀ نسل سربلندی است که پای منبر وعظ و روضۀ امام حسین(ع) متولد میشوند و ردّپای خونینشان از راهروها و سلولهای «کمیتۀ مشترک ضدّخرابکاری» تا کف خیابانها میرسد و طوفان بهپا میکنند.
در برشی از کتاب «تازیانه های سلوک» میخوانیم:
چشم و چالم سیاه و دهانم که پر از خون شد روی زمین کشیدنم و در محوطه استوانه ای زندان کمیته مشترک مجبورم کردند که روی یک چارپایه چوبی بایستم. دست هایم را با طناب به دور نرده اهنی بستند. مثل کسی را که دار می زنند، صندلی زیر پایم را کشیدند و محمدی جلاد تازه دست به کابل برد. برای اولین بار از سر درد ناله و فریاد زدم هیچ چیز جلودارش نبود میزد تا خسته می شد و برای رفع خستگی سوزن تیز و بلندی را زیر ناخنم می کرد که درد تا ته استخوانم را می سوزاند. به ذهنم آمد که در دل توسلی به حضرت زهرا سلام الله علیها داشته باشم. توی حال خوبی رفتم و اتفاقاً روضه کار خودش را کرد به گریه افتادم چه گریه ای!
خاطرات مستر همفر، جاسوس انگلیسی در کشورهای اسلامی گزیدۀ متن کتاب دست ابلیس برای تهیه دست ابلیس و سایر آثار نویسنده، کلیک نمایید.
کتاب دست ابلیس، نوشتۀ همفر، دربارۀ خاطرات مستر همفر، جاسوس انگلیسی در کشورهای اسلامی و فعالیت وی در قرن ۱۸ میلادی است. او در این کتاب از مأموریت به کشورهای مصر، عراق، ایران، حجاز و استانبول مرکز خلافت (عثمانی) و هدفش از این مأموریت و مسائلی که در این مأموریت برای او پیش میآید یاد میکند. مأموریتش جمعآوری اطلاعات کافی بهمنظور جستجوی راههای در هم شکستن مسلمانان و نفوذ استعماری در ممالک اسلامی بود.
وزارت مستعمرات در سال 1710 میلادی مرا به مصر، عراق، تهران، حجاز و آستانه فرستاد تا معلومات کافی بهمنظور تقویت راههایی برای ایجاد تفرقه میان مسلمانان و گسترش تسلط بر کشورهای اسلامی جمعآوری کنم و در همان وقت، نُه نفر دیگر از بهترین کارمندان وزارتخانه به همین منظور اعزام شدند و این افراد از کسانی بودند که از نظر قدرت و نیرو و فعالیت و جوشوخروش بهمنظور سیطرۀ حکومت بر سایر بلاد اسلامی به حد کمال رسیده بودند. آخرین سخن دبیرکل را فراموش نمیکنم که هنگام خداحافظی، بهنام مسیح با ما وداع کرد و گفت: «آیندۀ کشور ما در گرو پیروزی شماست، هرچه نیرو دارید در راه پیروزی به کار گیرید.»
روایتی خواندنی از رشادت و رنجهای مردم شجاع و مظلوم فوعه و کفریا در سه سال محاصره توسط جریان تکفیری
حدود چهار سال پس از شروع بحران در کشور سوریه دامنه جنگ به شهرهای شیعه نشین فوعه و کفریا کشیده شد. گروههای تروریستی که در سوریه و با پشتیبانی تمام عیار کشورهای غربی فعال شده بودند برایشان کشتار مسلمان و غیر مسلمان هیچ فرقی نداشت. در برخورد با شیعیان سوریه، خوی وحشیانهی خود را بیش از هر زمان دیگری نشان دادند و درمقابل دیدگان سازمانهای حقوق بشر فجایع انسانی زیادی را در شهرهای فوعه، کفریا، نبل و الزهرا رقم زدند. شهرهای فوعه وکفریا در استان ادلب و در شمال غرب کشور سوریه قرار دارند. این دو شهر در آن زمان مجموعاً ۵۰ هزار نفر جمعیت داشتند که تصرف این دو شهر برای تروریستها و حامیان آنها از اهمیت زیادی برخوردار بود و به منزله تصرف کامل ادلب به شمار میرفت. از آنجایی که ادلب دارای مرز مشترک با ترکیه است، تصرف کامل این استان میتوانست سبب تقویت موقعیت تروریستها در سوریه شود زیرا استان ادلب از جنوب به استان حماه، از غرب به استان لاذقیه و از شرق به استان حلب متصل میشود و این موقعیت جغرافیایی اهمیت ویژهای به این استان و شهرها و مناطق مختلف آن داده است.
در برشی از کتاب در همسایگی گلوله ها میخوانیم:
شهر ویرانتر از قبل شده بود، اما همچنان از میان کوچهها صدای شور زندگی شنیده میشد بعد از ده روز آب در شبکهی لوله کشی شهری جریان پیدا کرده و چون فشار کمی داشت و به طبقات بالا نمیرسید شور و حال و تکاپوی زیادی را در خانههای شهر ایجاد کرده بود. دبهها و قابلمهها یک به یک پر از آب میشدند و خدا میداند در میان تاریکی راه پلهها چند تایشان میتوانستند کامل به مقصد برسند.
برای تهیه کتاب در همسایگی گلولهها و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
بیانات حضرت آیت الله خامنهای دربارۀ هنر و رسانه این کتاب برش کوتاهی از توصیههای دلنشین رهبر معظم انقلاب در مورد جهتگیری کلی رسانهها در جمهوری اسلامی ایران است. رسانه که از ابزارهای بسیار مهم و به فرموده رهبر معظم انقلاب از بمب اتم قویتر است، همواره تأثیر بسیار بالایی از روی افکار عمومی داشته و با گسترش علم و فناوریهای جدید، اشکال جدیدی از رسانه نیز منتشر شده است که میبایست از فرصتهای آن استفاده و از آسیبهای آن جلوگیری نمود. از این رو و با توجه به اهمیت ویژه این موضوع، کتاب رسانه و اصول کار رسانهای که مجموعهای زیبا، دقیق و موشکافانه در مورد رسانههای مختلف شنیداری، دیداری، نوشتاری، مجازی و... است، از بیانات رهبر معظم انقلاب از سال 1365 تا 1401 استخراج شد و در هفت فصل دستهبندی و در اختیار فرهیختگان رسانهای در حوزههای مختلف قرار داده شده است. فصل اول کتاب درباره اهمیت و جایگاه هنر و رسانه در دنیا و در جمهوری اسلامی است. فصل دوم کتاب درباره سینما و فیلم مستند و اهمیت آن، راهبردهایی برای پیشرفت آن و در نهایت توصیههایی به اهالی سینما و فیلم مستند است. در فصل سوم رسانههای نوشتاری مانند مطبوعات و نشریات از دیدگاه رهبر معظم انقلاب بررسی شده است. این فصل علاوه بر اهمیت و جایگاه مطبوعات و نشریات و توصیههایی در باب نحوه کار مطبوعاتی، گفتاری تحت عنوان آزادی، انواع آزادی، شرایط آزادی و همچنین آزادی بیان از منظر رهبر انقلاب را در خود جای داده که ارزش فصل را دو چندان کرده است. فصل چهارم به دشمنشناسی رسانهای و هالیوود و نقشههای دشمنان که توسط رسانه در حال اجرا است، پرداخته شده است. این فصل نیز ابعاد مختلف دشمنشناسی رسانهای را مورد بررسی قرار داده که جای خالی آن در میان مباحث رسانهای بسیار خالی بود. در فصل پنجم صداوسیما یا همان رادیو و تلویزیون که در بخش رسانههای دیداری و شنیداری است گنجانده شده و توصیههایی به اهالی صداوسیما و رسانه ملی شده است که اغلب مردم تحت تأثیر آن هستند و میتواند نقشه راه اهالی صداوسیما باشد. فصل ششم اصول کار خبری در تلویزیون و رادیو را در خود جای داده است و آسیبشناسی کار خبری در صداوسیما به طور کامل آمده است. در نهایت فصل هفتم کتاب به فضای مجازی اختصاص داده شده که امروزه بسیار مورد توجه مردم بوده و علاوه بر منافع و فرصت هایش، به شدت نیز آسیبهای فراوانی به همراه داشته و خواهد داشت. در هر فصل سعی شده اهمیت آن رسانه از منظر رهبر انقلاب بررسی، آسیبشناسی آن رسانه مشخص و راهبردها و وظایف مربوط به آن معین گردد تا نقشه راه تمام رسانههای مطرح در جمهوری اسلامی ایران از نظر رهبر انقلاب مشخص گردد و چراغ راهی برای اهالی رسانه باشد. در نهایت در بخش ضمیمه کتاب، برخی سیاستهای کلی نظام در مورد رسانه و احکام مختلف در رابطه با آن منتشر شده است. برای تهیه کتاب رسانه باید دانشگاه باشد و سایر آثار نویسنده، کلیک کنید.
خاطرات حسن عصاریان؛ جانباز و رزمنده دوران دفاع مقدس کتاب «سودای یک مجنون»؛ خاطرات حسن عصاریان رزمنده دوران دفاع مقدس، با سابقه بیش از شش سال نبرد با دشمن متجاوز در گردان زرهی لشکر امام حسین در جبهههای خوزستان و کردستان به فرماندهی سردارشهید حاج حسین خرازی، است. برای تهیه کتاب «سودای یک مجنون» و کتابهای دیگر نویسنده، کلیک کنید.